پذيرش امامت مفضول و تاکيد بر ضرورت قيام توسط امام ؛ آموزه کلام زیدی

 زيديان پيروان زيد بن علي، فرزند امام زين العابدين  عليه السلام   مي باشند. هرچند از نظر اماميه، زيد فردي صالح بوده و ادعاي تجزيه طلبي و ايجاد فرقه جديدي، جداي از امام محمد باقرعليه السلام و امام صادق عليه السلام نداشته و حتي   مورد تاييد امام صادق عليه السلام هم قرار گرفته است ، اما پس از زيد، در بين پيروان او گروهي به تنظيم عقايد و احکامي پرداخته و مذهب زيديه را پديد آوردند.
زيديه در   طول تاريخ انشعابات زيادي يافتند؛ مهم ترين فرقه هاي زيديه، فرقه هاي جاروديه، سليمانيه و صالحيه مي باشند. زيديه موفق شدند در مغرب، طبرستان و يمن حکومت تشکيل دهند.
مهم ترين آموزه کلام سياسي زيديه، مسئله امامت و چگونگي شناخت اوست. براساس عقيده زيديه تنها سه امام منصوص وجود دارد و پيامبر اکرم (ص) تنها به امامت امام علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام تصريح کرده است. پس از   اينها ، امام کسي است که شرايطي را احراز کند. مهم ترين آنها، جهاد علني و مبارزه  مسلحانه با ستمگران است؛ از اين رو است که زيديه پس از امام حسين عليه السلام، به   امامت امام سجاد عليه السلام و ديگر امامان اماميه که به جهاد علني نپرداختند،   اعتقاد ندارند. در عوض، آنان زيد بن علي، يحيي بن زيد، محمد بن عبدالله (نفس زکيه)،ابراهيم بن عبدالله و شهيد فخ و برخي ديگر از فاطميان را که به جهاد علني پرداختند، امام مي دانند. شرط دوم امام، فاطمي بودن است. منظور از فاطمي، کسي است   که از طريق پدر به امام حسن و امام حسين که فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام هستند،  برسد. شرط سوم و چهارم، معرفت به دين و شجاعت است. تفاوت مهم زيديه و اماميه در  مسئله امامت در دو نکته اساسي است: يکي اين که اماميه به دوازده امام منصوص و تعيين شده از سوي خداوند و پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم قائل اند، اما زيديه به سه امام منصوص معتقدند. ديگر اين که زيديه، برخلاف اماميه، شرط امام را مبارزه مسلحانه مي دانند. با توجه به پذيرش عملي و بعدها نظري مشروعيت خلافت دو خليفه نخست و قول به صحيح بودن تقدم مفضول بر فاضل در نزد زيديه، آنها نزديک ترين فرقه شيعي به اهل سنت هستند. وجود ضرورت قيام امام و عدم جواز تقيه و نيز ضرورت همراهي مردم با امام قائم و تکفير قاعدين، عاملي است که سبب همسويي و  تشابه آنان با خوارج گشته است. 
شهرستاني معتقد است زيد بن علي خلافت خليفه   اول و دوم را پيش از خلافت امام علي مي پذيرد و دليل آن را جواز خلافت مفضول با وجود فاضل مي دانند. از ديدگاه وي، زيد اين ديدگاه را به تبع استاد معتزلي خويش واصل بن عطا مطرح ساخته است. البته در مورد تبعيت زيد بن علي از واصل بن عطا   مناقشاتي وجود دارد که صحت نقل شهرستاني را مخدوش مي سازد. از فرقه هاي زيديه، جاروديه يا سرحوبيه معتقدند پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم، حضرت علي عليه السلام را با نام و نشان به عنوان امام به مردم معرفي نکرده است، بلکه پيامبر اوصاف امام بر حق را بيان کرده و اين اوصاف تنها بر علي عليه السلام منطبق است و مردم به دليل تعيين ديگران براي خلافت گمراه شدند. اين اعتقاد حد وسط ميان راي اماميه درباره نصب علي عليه السلام به امامت و راي اهل سنت در انکار اولويت علي عليه السلام براي چنين   منصبي است. اما درباره امامان بعدي، برخي از جاروديه معتقدند ؛ حضرت علي بر امامت  حضرت امام حسن تصريح کرد و سپس امام حسن بر امامت برادرش امام حسين تصريح نمود و پس از امام حسين هر يک از فرزندان حسنين عليهما السلام که قيام کرد و عالم به دين بود ،  امام است. سليمانيه نيز معتقدند؛ امام به وسيله شورا و توسط مردم انتخاب مي شود و  ممکن است با راي دو نفر نيز انتخاب شود و مردم مي توانند فرد افضل را کنار گذاشته، فرد مفضول را که از نظر کمالات پايين تر است، انتخاب کنند. صالحيه و بتريه نيز امامت مفضول را قبول دارند. درباره خلافت ابوبکر و عمر معتقدند گرچه علي عليه  السلام چون افضل مردم بود، به خلافت سزاوارتر است، اما چون خود با رضايت خلافت را به آن دو تن واگذار کرد، خلافت آن دو صحيح است، بنابراين امامت مفضول با رضايت افضل جايز است. علاوه بر ديدگاه هاي پيشين درباره امامت، وجود دو امام در يک زمان و در دو منطقه متفاوت از سوي برخي از زيديه نيز مطرح شده است. آنها با تاکيد بر ضرورت قيام امام، هر گونه تقيه را رد مي کردند و از اين جهت از اماميه تمايز مي يابند. در کلام سياسي زيديه ضرورت قيام و امر به معروف و نهي از منکر حايز اهميت است. 

 این مطلب مورخ ۲۹/۱۰/۸۸ در روزنامه رسالت منتشر شد.

تقابل عقل گرايي و نقل گرايي ؛ تفاوت هاي کلام سياسي اهل حديث با معتزله

 

به لحاظ روش شناسي، عقايد سياسي يا کلام سياسي اهل حديث مبتني بر محوريت شرع و   آموزه  هاي نقلي است. بر اين اساس شيوه تنظيم زندگي سياسي نيز لزوما بر اساس نقل و   آموزه  هاي شرعي صورت پذيرفته و تفسير حيات سياسي و ابعاد مختلف آن نيز مبتني بر   شريعت و فقه خواهد بود. با اين حال به نظر   مي رسد ويژگي  هاي روش شناختي زير را مي توان در کلام سياسي، و به تعبير دقيق  تر،   عقايد سياسي اهل حديث شناسايي کرد :
1-    رد کلي نقش عقل در استنباط و دفاع از    عقايد سياسي اسلامي و تاکيد بر محوريت نصوص ديني.
2  -رد هر گونه نوآوري و تجديد   نظر در آموزه  هاي سياسي سنتي.
3-  تمسک به سيره سلف صالح و خلفاي راشدين به عنوان الگوي آرماني عمل و نظام سياسي اسلامي.
4 - رهيافت اقتدار گرايانه در عرصه حيات   سياسي و محوريت دادن به نقش حاکم در تنظيم زندگي سياسي ، که در نظريه “ استيلا و تغلب “ نمود بيشتري پيدا کرده است . 
5-   تقديرگرايي و تعيين   کنندگي عوامل غير ارادي در زندگي سياسي و در نتيجه تسليم پذيري مردم در نظام   سياسي.
 اگر چه ريشه هاي اهل حديث به جريان سقيفه
بر مي گردد ، ولي اين نحله کلامي با احمد ابن حنبل (قرن سوم هجري) و برخي ديگر از عالمان سني شکل گرفت،   بعدها با ظهور افرادي چون ابن تيميه و ابن قيم جوزي (قرن هشتم هجري) و در نهايت در دو   سده اخير با جريان وهابيت تداوم يافته است. محمد بن عبدالوهاب (قرن دوازدهم هجري) با الهام از آموزه  هاي ابن  تيميه و بازسازي آن ها، جريان اهل حديث را تجديد کرد. از   اين رو آرا و انديشه  هاي سياسي وهابيت را مي  توان تداوم عقايد سياسي اهل   حديث دانست. به همراه وهابيت گروهي از جريانات سلفي  گراي معاصر نيز تداوم بخش حرکت   اهل حديث در نخستين سده هاي اسلامي هستند. جريانات سلفي گرايي چون جمعيت علماي   اسلام در پاکستان و طالبان در افغانستان نمونه  اي از اين جريانات موازي با وهابيت   مي  باشند. البته با توجه به مباني فکري جريان اهل حديث که با هر گونه نوآوري و عقل   گرايي مخالف هستند، گرايش  هاي بعدي اين جريان تغييرات چنداني در آموزه  هاي اصلي آن   به وجود نياوردند و صرفا ادعاهاي پيشين اهل حديث را تکرار کرده اند.
 در حالي که در سوي ديگر، ويژگي کلي کلام سياسي معتزلي، همانند کلام شيعي، اين است که جرياني عقل گرا بود  .  البته به لحاظ موضوع  شناسي مباحث امامت اختلاف نظري بين شيعيان و معتزله وجود دارد.    از ديدگاه آنان، امامت مسئله اي کلامي نبوده و صرفا به خاطر شبهاتي که از جانب   شيعيان و غلات در مورد امام در مباحث کلامي مطرح شده است، بحث امامت را در مباحث   کلامي خود پيگيري کرده اند.  اما در مجموع فارغ از اين مسئله، آنان در مباحث خود   از شيوه  هاي عقلي و نقلي بهره گرفته  اند. در بحث امامت، معتزليان در ضمن استدلال و   دفاع عقلي از موضع اهل سنت در باب عدم ضرورت نصب امام بر خداوند، به بررسي دلايل   سمعي قرآني و روايي نيز پرداخته اند. بسياري از مباحثي که قاضي عبدالجبار در کتاب “ المغني “ در باب رد ديدگاه شيعيان مطرح مي کند، حاوي استفاده توامان از روش  هاي عقلي   و نقلي است.  آموزه تناسب و همسويي عقل و شرع نيز نخستين بار از سوي متکلمان   معتزلي در مباحث کلامي در قالب رابطه عقليات و سمعيات و لطف بودن سمعيات در عقليات مورد بحث قرار گرفت. بدين  سان متکلمان معتزلي توانستند با طرح مباحث حسن و قبح،   قواعدي همچون قاعده لطف را در مباحث کلامي خويش مطرح کرده و به عنوان ابزاري براي   استدلال در مباحث کلام سياسي خويش مورد استفاده قرار دهند. تمايز متکلمان شيعي از   معتزله در اين باب نفي زياده  روي و افراط معتزليان در اتکاي به استدلال عقلي در تمامي موارد   بوده است. 

این مطلب در روزنامه رسالت مورخ ۲۸/۱۰/۸۸ منتشر شد.

اراده باطل از کلمه حق ؛ کلام سیاسی خوارج

خوارج، از نخستين فرقه هاي اسلامي شکل گرفته در سده نخست اسلامي است. نحوه شکل گيري خوارج همانند برخي فرقه هاي کلامي ديگر مثل مرجئه ارتباط مستقيمي با تحولات  سياسي - اجتماعي صدر اسلام دارد. خوارج گروهي از لشکريان ناراضي جنگ صفين بودند که با اصرار بر “تحکيم” و يا به عبارتي “حکميت” موجب انشعاب در لشکر حضرت امير(ع) شدند و در نهايت و پس از روشن شدن نتيجه حکميت در دومه الجندل، با نفي “حکميت” به تدريج از يک جريان سياسي به يک جريان کلامي تبديل شدند. از اين رو خوارج سياسي بر خوارج کلامي تقدم دارند. دغدغه اصلي خوارج کلامي، مسئله “ايمان و کفر” بود. آموزه مهم ديگري خوارج را مي توان نفي حکومت دانست.نخستين و معتبرترين گزارش را از ديدگاههاي خوارج سياسي در خلال جنگ صفين مي توان در کلام حضرت علي(ع) يافت. آن حضرت در خطبه چهلم نهج البلاغه، به قرائت خاص خوارج از آيه “ان الحکم الالله” جواب داده و آن را رد مي کند:
“سخني است از آن حضرت عليه السلام، درباره خوارج، وقتي که گفتار آنان را شنيد که مي گفتند: “حکمي نيست مگر از آن خدا”، فرمود: اين يک سخن حق است که از آن باطل اراده شده است. بلي، حکمي نيست، مگر از آن خدا، ولي اينان مي گويند: زمامداري و رياست نيست، مگر از آن خدا. وجود حاکم و زمامدار براي مردم ضروري است چه حاکم نيکوکار چه بدکار؛ که اگر زمامدار فاسق باشد، شخص با ايمان در زمامداري او عمل صالح خود را انجام مي دهد و شخص کافر براي دنيايش برخوردار مي گردد، تا روزگار زندگي مومن و کافر سپري شود و خداوند به وسيله زمامدار فاسق غنايم را جمع و به وسيله او جهاد با دشمن را به راه مي اندازد و راه ها به وسيله او امن مي گردد و به وسيله او حق ضعيف از قوي گرفته  مي شود تا نيکوکار راحت شود و مردم از شر تبهکار در امان باشند”.گروه سياسي خوارج به تدريج سعي نمودند، خود را در يک فرقه اعتقادي و کلامي بازسازي کنند؛ از اين رو خوارج به عنوان يک فرقه کلامي نيز شکل گرفت و اکثر کتب فرق و مذاهب از آنها نام برده اند.
پس از خوارج اوليه که با عناويني چون محکمه يا حرويه1 شناخته مي شدند، چهار فرقه ديگر ازبين فرق مختلف خوارج، اهميت بيشتري دارند؛ گروه اول ازارقه که مخالف خود را مشرک و کافر مي دانستند و کشتن آنها را مباح مي شمردند. گروه دوم نجدات يا نجديه، جاهل به فروع دين را معذور مي دانستند. به نظر آنها تنها گناهاني که شخص بر آنها اصرار ورزد، موجب کفر و شرک است و بالاخره گروه سوم، صفريه يا پيروان زياد بن اصفر مي باشند. آنها کشتن اطفال و زنان مخالف خود را جايز نمي دانند. وبالاخره، گروه پنجم و معتدل ترين فرقه خوارج اباضيه مي باشند. موسس اين فرقه عبدال-له بن اباض است. آنها مرتکب کبيره را موحد دانسته، قتل او را جائز نمي دانند و معتقدند که کفر مرتکب کبيره، کفر نعمت است نه ملت و دين.
به رغم انشعابات مختلف در خوارج، برخي از آموزه هاي مشترک را مي توان براي کلام سياسي خوارج برشمرد. نخستين مسئله که خوارج مطرح کردند، مسئله ايمان و کفر بود. آنها غالبا، جز برخي گروههاي متاخر، مرتکب کبيره را کافر مي دانستند. اين امر تاثير سياسي مهمي در پي دارد. بر اين اساس فرد با ارتکاب گناه کبيره از عضويت در جامعه اسلامي نيز خارج مي شود و هيچ گونه حقوقي در جامعه اسلامي ندارد. از ديدگاه آنها امر به معروف و نهي از منکر در همه درجات واجب است، حتي اگر به قتال بينجامد. آنها براي قتل و پيکار با کساني که آنها را کافر مي شمارند، هيچ گونه قيد و شرطي نمي شناختند. اين آموزه در عرصه زندگي سياسي اجتماعي مستلزم نظارت شديد بر رفتار فردي - اجتماعي افراد است. معروفترين آموزه سياسي خوارج را بايد در “نفي حکومت غير خداوند” در جامعه دانست. چنين تفسيري از آيه “ان الحکم الا الله”، آنها را به نفي امامت و حکومت سوق داد. البته به رغم نفي امامت، خوارج در عمل، معمولا به تعيين امير اقدام مي نمودند. حتي خوارج محکمه - خوارج نخستين - به گزارش طبري در حروراء دو امير برگزيده بودند: يکي براي جنگ و ديگري براي نماز.



پي نوشت :
1-  وجه تسميه آنها به حروريه به دليل تجمع آنها در محلي به نام حروراء درنزديکي کوفه، پس از جدا شدن از لشکر امام علي(ع) هنگام بازگشت از جنگ صفين است. ر.ک: شهرستاني، پيشين.

 این مطلب در روزنامه رسالت مورخ ۲۶/۱۰/۸۸ منتشر شد.

                                         اخباری گری و فلسفه حسی اروپا

احياگر مکتب اخباري  گري و طرح کننده اصلي آن در محافل اسلامي در قرن يازدهم هجري، محمد امين استرآبادي با فرانسيس بيکن که دانشمندان او را زمينه  ساز فلسفه حسي اروپايي مي دانند، معاصر بوده است. به عقيده برخي از بزرگان، پيدايش اخباري  گري در عالم اسلام، بازتاب و انعکاسي از پيدايش فلسفه حسي در اروپا بوده است؛ زيرا بازگشت هر دو مکتب اخباري  گري و فلسفه حسي به يک چيز است و آن ملغي کردن و باطل دانستن همه احکام عقلي غير مستند به حس است و نيز نتيجه اي که از اين دو مکتب حاصل شد، نزديک به هم است، زيرا حرکت استرآبادي عليه دريافت  هاي عقلي و شناخت هايي که حس و تجربه نمي  تواند آنها را ثابت کند، سبب گرديد که او در نهايت ادله عقلي توحيد و اثبات صانع را بي  اعتبار شمارد و به مناقشه و معارضه با آن ادله بپردازد”.
  همچنين شهيد مطهري درباره تاثير  پذيري مکتب اخباري از فلسفه حسي در اروپا مي نويسد: “در سال1322  در نزد آيت الله بروجردي، سخن از همين فکر اخباريين شد. ايشان در ضمن انتقادي از اين فکر فرمودند: پيدايش اين فکر در ميان اخباريين اثر موج فلسفه حسي بود که در اروپا پيدا شد”. 
  برخي از عوامل ديگر تاثيرگذار بر احياي مجدد مکتب اخباري در قرن يازدهم، بسط و گسترش سلک اشعري و سيطره آن بر محافل علمي اهل سنت و شروع نهضت سلفي  گري مي دانند. در زمان
 محمد امين استرآبادي، اشاعره و اهل حديث بر حوزه  هاي علمي حرمين شريفين در حجاز مسلط شده بودند، تا جايي که شيخ محمد بن عبد الوهاب نجدي 1206( -1115  ه  )، توانست مکتب فکري “وهابيت” را بنيان نهد که بعدها توسط خاندان “آل سعود” به يک رژيم سياسي تبديل شد که تا حالا نيز تداوم داشته است. طرفداران اين نظريه، همزماني حيات محمد امين استرآبادي با جريان فوق را ازعوامل تاثير گذار بر شروع مجدد مکتب اخباري مي دانند و شاهد مثال را کتاب معروف “فوائد المدينه” استرآبادي در حمله به عقل  گرايان و اصوليون مکه معرفي مي کنند.
بعضي نيز معتقدند، حمايت شاهان صفوي از مرام اخباري به جهت نزديکي فوق  العاده عقايد صوفي مآبانه آنان و مرام اخباري، موجب احياي مکتب اخباري شد و مهم ترين آثار علمي اخباري متاخر، از جمله “بحار الانوار” تاليف محمدباقر مجلسي (متوفاي1110  ق)، “وسائل الشيعه” اثر شيخ محمد  بن حسن حر عاملي (متوفاي1104  ق)، “وافي” تاليف ملامحسن فيض کاشاني   (متوفاي1091  ق) و “البرهان” تاليف سيد هاشم بحراني (متوفاي1107  ق ) در دوران حکومت صفوي نوشته شد.
به هر جهت، استرآبادي که در آغاز در زمره اصوليون و مجتهدان بوده و تا مرحله “اجتهاد” پيش رفته بود، از مکتب اصولي کناره گرفت و احياگر مکتب اخباري شد. در چرايي گرايش استرآبادي به اخباري  گري گفته اند که وي به ارشادات و راهنمايي  هاي استادش محمد بن علي بن ابراهيم فارسي استرآبادي (متوفاي1028  ق) که به مشرب اخباري و مبادي عرفاني تمايل داشت و با مجتهدان خصومت مي ورزيد، به اين مکتب روي آورد. 
  نکته جالب در تغيير عقيده استرآبادي از مکتب اصولي به مکتب اخباري و به عبارت ديگر، تغيير روش از عقل  گرايي به نقل  گرايي، يادآور تغيير عقيده و روش ابوالحسن اشعري از مکتب اعتزالي (عقلي) به مکتب اشعري (نقلي) است. ابوالحسن اشعري، پس از آنکه در مکتب اعتزال تحصيل کرد، تغيير عقيده و روش داد و از بانيان اشاعره شد.
 در جهان تشيع نيز محمد امين استرآبادي پس از آنکه به تحصيل در مکتب اصولي همت گماشت، مکتب عقل  گرايي را رها کرد و نقل  گرايي را برگزيد و اخباري  گري را احيا کرد. استرآبادي با تاليف “الفوائد المدينه في الرد علي القائل بالاجتهاد و التقليد في لاحکام الالهيه” در مدينه منوره، که مهم ترين و جامع  ترين کتاب اخباري است، با لحني تند به مجتهدان و اصوليان حمله کرده و روش آنان را مورد تخطئه قرار داده و از آنان خواسته است تا صرفا به متون اخبار معصومين عمل کنند.

این مطلب مورخ ۲۳ /۱۰/۸۸ در روزنامه رسالت چاپ شد.


 

شيخ مرتضي انصاري و دفاع از عقل

شيخ مرتضي انصاري در دو کتاب معتبر “المکاسب المحرمه” و “فرائد الاصول” که امروزه از مهمترين منابع درسي حوزه هاي علميه شيعي است، از “عقل” دفاع کرده و در کتاب “رسايل” به صورت غير مستقيم به حجيت عقل و تلازم حکم عقل و شرع مي پردازد.
شيخ انصاري، در دفاع از مقام و جايگاه عقل در درک و استنباط احکام و تعاليم ديني در برابر ايرادات استرآبادي، جزايري، بحراني و ديگر اخبارياني که جايگاه عقل را صرفا در موارد “قريب به حس” و بديهيات مي دانند، پس از ذکر گفتار آنان، مي نويسد: “اي کاش مي دانستم در صورتي که عقل حکم قطعي به چيزي داد، چگونه ممکن است، از دليل نقلي بر خلاف آن قطع يا ظن حاصل شود؟”
وي آنگاه به کلام اخباريان در رد و عدم اعتماد به عقل به دليل شرط وساطت ائمه اطهار در ابلاغ احکام الهي پرداخته و مي نويسد: “اگر بگوئيد که شايد اخباريون در مساله عدم اعتماد به عقل به آنچه که از اخبار مستفاد مي شود، نظر دارند، مثل قول امام عليه السلام که “حرام است بر شما قول و راي دادن به چيزي که مادام از ما نشنيده ايد”... و روايات ديگري که از آنها استفاده مي شود که آنچه بر ما واجب است، امتثال احکام الهي است که پيشوايان معصوم، آنها را به ما ابلاغ کرده اند و هر حکمي که امام معصوم عليه السلام واسط در ابلاغ آن نباشد، امتثال آن بر ما واجب نيست، پس حکمي که به واسطه غير معصوم رسيده، در نظر شارع ملغي است، هر چند مطابق با واقع باشد”.انصاري، پس از ذکر اشکالات از لسان اخباريان در پاسخ اين اشکال مي نويسد: “در پاسخ مي گوئيم واسط بودن امام معصوم عليه السلام در تبليغ احکام الهي، هيچ گونه دخالتي در وجوب امتثال ندارد، زيرا بعد از آنکه عقل ادراک کرد که خداي تعالي به ترک فلان عمل راضي نيست و وجوب اطاعت براي او معلوم گرديد، نيازي به وساطت در تبليغ در مقام امتثال ندارد. مدخليت تبليغ در وجوب امتثال از روايات استفاده نمي گردد، بلک هدف اين گونه اخبار، جلوگيري از استبداد در احکام شرعيه به عقول ناقص است”.شيخ اعظم آنگاه تاکيد ائمه بر عدم مراجعه به عقل و تاکيد بر رجوع به آنان در دستيابي به احکام را به زمان نسبت داده و مي نويسد: “چه در آن زمان متعارف بوده که به قياسات و استحسانات عمل مي کردند و مراجعه به ائمه معصومين عليهم السلام نمي نمودند، بلکه حتي با ائمه اطهار به مقابله بر مي خاستند”.
انصاري، پس از ذکر اين مقدمه، تلازم حکم عقلي و شرعي را نتيجه مي گيرد: “... حکم عقلي قطعي مخالف با دليل نقلي، به گونه اي که قابل جمع نباشند، نادرالوجود بلکه موردي براي آن شناخته نشده است”. وي، پس از اثبات تلازم حکم شرعي و عقلي مي نويسد: “بنابراين زماني که عقل در مسئله اي از احکام و تعاليم دين به قطعيت رسيد، همانند آن است که حکم آن مسئله را از معصوم عليه السلام اخذ کرده ايم و ثانيا مي پذيريم که وساطت تبليغ معصوم در وجوب امتثال مدخليت دارد. در اين فرض مي گوييم، هنگامي که اجمالا مي دانيم حکم فلان واقعه که مبتلا به عموم است، يقينا از جانب حجت الهي صادر گرديده است... در اين صورت وقتي،حکم آن را مستقلا به واسطه عقل يا با ضميميه مقدمه عقليه درک مي کنيم جازم هستيم که آنچه ما از طريق عقل کشف کرده ايم، از معصوم صادر گرديده[ است] و در نتيجه اطاعت و امتثال به واسطه حجت الهي خواهد بود”.
انصاري، پس از ذکر مطالب بالا که به تفصيل، حکم عقل را همان حکم الهي مي داند، معتقد است عقل مي تواند در کنار کتاب و سنت، به عنوان دليلي مستقل مورد توجه قرار گيرد و حکم آن داراي حجيت مي باشد.


این مطلب مورخ ۲۲ /۱۰/۸۸ در روزنامه رسالت چاپ شد.

اخباري گري و اصولي گري در فقه شيعه

 
     به هنگام منازعات ميان تقدم عقل و نقل و به عبارتي عقل گرايي و نقل گرايي ميان اهل سنت و تاسيس دو مکتب کلامي اعتزالي و اشعري، شيعيان در پرتو هدايت و راهنمايي ائمه، راه صواب را جسته و هر يک از عقل و نقل را در جايگاه خاص و واقعي خود قرار مي دادند. در زمان پيامبر اکرم(ص) به جهت وجود وحي، اجتهاد و کاربرد عقل براي يافتن حکم شرعي موضوعيت نداشت. همچنين در دوران حضور ائمه معصوم عليهم السلام، بنابر اعتقاد شيعه، مسئله همانند دوران پيامبر اکرم (ص) بود؛ و به دليل دسترسي به امام معصوم، اجتهاد دغدغه جدي محسوب نمي شد. شروع دوره غيبت کبرا و عدم دسترسي به امام، سرآغاز تکاپويي جديد از سوي فقهاي شيعه و عالمان ديني آن در جهت پر کردن اين خلا و يافتن احکام ديني و سياسي در تبيين و وظايف مسلمانان و مکلفان، دغدغه ذهني انديشمندان و متکلمان شيعه است. اين تکاپو، زمينه ساز دو جريان فکري در انديشه فقهي و کلامي عالمان شيعه گرديد. گروهي، دستيابي به احکام الهي و وظايف مکلفان را صرفا در رجوع به کتاب و سنت (نقل) جستجو مي کرد و گروهي ديگر که در اين مهم، علاوه بر کتاب و سنت، مراجعه به عقل را نيز مطرح مي کرد. 
گروه اول که از آن به گرايش اخباري يا فقه حديثي ياد مي کنيم، صرفا به نقل و جمع آوري احاديث مي پرداخت. اين گرايش از کاوش و تبيين احکام ديني، جز با الفاظي که در “نصوص” آمده بود، هراس داشت. اساسا اين گروه با هرگونه تاويل و يا تفسير در احاديث مخالف بوده و غير از اين طريق را ناروا و غير مشروع مي دانست. آثار فقهي اين گروه، مجموعه اي از متون و روايات است که باب بندي و عنوان گذاري شده است. گرايش ديگري که در جامعه فقهي کلامي شيعي پيگيري شد، گرايش اصولي يا فقه اجتهادي است. جوهره اصلي اين گرايش، به کارگيري عقل به عنوان ابزار شناخت و همچنين يکي از منابع و ادله اربعه، در کنار کتاب و سنت است.
گرچه، دو جريان فوق الذکر بعد از شروع غيبت و عدم دسترسي به امام معصوم، به تدريج شکل گرفتند، ليکن بعد از به قدرت رسيدن خاندان شيعي آل بويه و فراهم آمدن فضاي علمي، فرهنگي، رشد کرده و به تبع آن تضارب آراء و افکار فرق و مکاتب کلامي و بالاخص کلامي شيعي فراهم آمد. در اين ميان شهر قم، کانون اصلي شيعيان اهل حديث بود. در همين شهر، اخبار و احاديث منقول از امامان معصوم (ع)، که نخستين بار در مدينه و کوفه رواج يافته بود، گردآوري و در معرض گزينش قرار گرفت. ابوجعفر محمدبن يعقوب اسحاق کليني و ابوجعفر محمدبن بابويه قمي، مشهور به شيخ صدوق، دو انديشمند معروف مکتب قم بودند که در مجموعه روايي “الکافي” و “من لايحضره الفقيه” را تدارک نمودند.
“الکافي” يکي از کتب اربعه شيعه به شمار مي آيد که تاثير مهم و موثري بر محافل علمي شيعه گذاشته است. کليني مي نويسد: “کافي که از همه فنون علم دين در آن گرد باشد، تا متعلم را کفايت کند و ره جو را مرجع گردد و هر که طالب علم دين و عمل به آن است، از آن اخذ کند، طبق روايات وارده از امامان صادق عليهم السلام و سنن پابرجايي که بايد بدانها عمل شود و فرض خداي عزوجل و سنت پيغمبرش (ص) بدانها انجام گردد، گفتي اگر چنين کتابي باشد، اميدواري که خداي تعالي بدان وسيله با ياري و توفيق خود هم مذهبان ما را دست گيرد و به سوي رهبران خود بکشاند”. 
شيخ صدوق نيز که به مانند ثقه الاسلام کليني، از محدثان تراز اول و بانيان مکتب اخباري به شمار مي آيد، به طوري که او را رئيس محدثان ناميده اند. وي از آن رو ملقب به “صدوق” گرديد که صحت اسناد او مورد تصديق ساير فقها بود.
کتاب “من لا يحضره الفقيه” شيخ صدوق مشتمل بر5998  حديث است که از طريق پانصد راوي در مسائل فقهي و کلامي تاليف شده است. عنوان و محتواي کتاب، حاکي است که براي دستيابي به تکاليف شرعي، رجوع به احاديث پيامبر اکرم و ائمه اطهار (ع) کفايت مي کند.
هم گونگي محتوا و شيوه بيان هر دو مجموعه روايي “الکافي” و “من لايحضره الفقيه” به استثناي سلسله راوي ها، نشان از سرچشمه مشترکي دارد که منشا هر دو جوامع حديثي فوق بوده است. تکيه بر متن حديث و جستجو و گردآوري آن، مهم ترين مشخصه و وظيفه مکتب قم بود و در حالي که روندهاي اصولي، کلامي و عرفاني نيز به موازات
حديث گرايي جريان داشت، کار عمده را در فراهم کردن منابع روايي شيعه، “اخباريون” بر عهده داشتند.