نقد و بررسي فيلم شبي با پادشاه (روايتي از عيد پوريم ؛ جشن ايراني كشان)

فيلم شبي با پادشاه، روايت استر بانوي مقدس يهوديان است كه  مدعي گوياي مظلوميت كاذب يهوديان در ايرانِ  زمان خشايارشا است در حالي كه يهوديان بر اساس كتاب مقدس ۷۵۸۰۰ نفر از ايرانيان به قتل رساندند و يك هولوكاست ايراني (قتل و عام ايرانيان توسط يهوديان) را راه انداختند  و چه بسا اين رقم كمتر از آني باشد كه نشان دهنده تعداد دقيق كشته شدگان ايراني به دست يهوديان باشد. يهوديان و به ويژه صهيونيست ها در سالروز چننين واقعه اي جشن  ايراني كشان يا عيد پوريم را برگزار مي نمايند.

عيد پوريم» در واقع جشن قتل عام و هولوكاست دهها هزار ايراني است كه صحت آن مورد تأييد عهد عتيق است و يهوديان نه به عنوان يك واقعه تاريخي بلكه به عنوان روايتي مقدس كه به آن ايمان دارند و هر ساله نيز سالروز «هولوكاست ايراني» را جشن مي‌گيرند.

ادامه نوشته

عتبات (۳)

عتبات (۳)

هتل ما «فندق و مطعم المباهله » در شارع امام علی (ع) روبروی جامعه اسلامی نجف (دانشگاه اسلامی) بود و اتاق ما 219. این هتل که ظاهرا 5 طبقه بود و از زیر زمین آن به عنوان مطعم (رستوران) کمترین شباهتی به هتل داشت و تقریبا مشابه مسافر خانه بود. جالب بود که علی رغم وجود تلویزیون در اتاق، کنترل آن را برداشته بودند و تلویزیون کار نمی کرد و با اینکه کولر گازی وجود داشت ، آن هم به سرنوشت تلویزیون گرفتار بود.

پتو و ملحفه ها تعریفی نداشت و چون ما خودمان پتو(سفری) و ملحفه برده بودیم ، آنها را کنار گذاشتیم و ....

جالب بود که وقتی از هتل بیرون می آمدیم کلید اتاق را نمی گرفتند و خودمان کلید را نگه می داشتیم. فاصله هتل تا حرم معمولی بود و بایستی از 3-4 ایستگاه بازرسی (تفتیش) می گذشتیم که درایستگاه آخر اجازه نمی دادند دوربین (کامیرا)، موبایل و وسایل الکترونیکی را داخل حرم برد و بایستی آنها را تحویل «صندوق امانات » می دادیم. جالب بود که در تفتیش و بازرسی زوار، افراد جورواجور با لباس ها و یونیفرم های متفاوت وجود داشتند .حرم حضرت امیر المومنین (ع) از ساعت 5/11 شب تا 4 صبح بسته می شد در حالیکه حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل علیهماالسلام تا صبح یکسره باز بودند.

خیابانهای نجف پر از دستفروشهایی بود که اغلب لوازم چینی می فروختند و خریدارانی که بیشترشان را خانم های ایرانی تشکیل می دادند که در ایران به هیچوجه چنین اجناس بنجلی را نمی خرند ولی در عراق غلغله ای به پا کرده بودند ...

 

عتبات (2)

عتبات (2)

شب روز ششم فروردین بود که آقایی به نام شهبازی به  موبایلم زنگ زد و خودش را مدیر کاروان معرفی کرد و اطلاعاتی راجع به مکان  وزمان حرکت داد. بنا به گفته ایشان به همراه خانمم روز شنبه 8 فرودین ساعت 12 ظهر در پارک چهل تن در خیابان شهید محلاتی (افسریه)حاضر شدیم که طق معمول ما ایرانی ها اتوبوس با دو ساعت تاخیر آمد و ساعت 3 بعد از ظهر به سمت همدان حرکت کردیم. کاروان ما چهل نفر بود که در آن چند خانواده و نیز تعدادی خانم مسن که با هم رفیق بودند حضور داشتند و البته من هم با خانم و رفیقم نیز با خانم،خواهر ، پدر و مادرشان . حدود ساعت 9 بود که به رستوران سرچشمه در نزدیکی های همدان رسیدیم و شام را درآنجا خوردیم ونماز خوانده، به سمت کرمانشاه و مهران حرکت کردیم. در راه مهران از شهر کنگاور گذشتیم که یاد روزهای تدریس در دانشگاه پیام نور کنگاور و حسرت دیدن معبد آناهیتا در دلم زنده شد وسوزسرمایی که این شهر کردنشین داشت. 4 صبح روز یکشنبه 9 فروردین بود که به مهران رسیدیم. آقای شهبازی مدیر کاروان ، یک اتاق بزرگ حدود 70 متر که وسط آن باپرده ای بلند به دو بخش مردانه و زنانه تقسیم شده بود را برای استراحت اجاره کرد که ظاهرا ده هزار تومان بابت آن داده بود. صبح ساعت 8 بود که صبحانه را خوردیم و سوار اتوبوس شدیم که به نقطه صفر مرزی برویم که حدود 25 اتوبوس از ما جلوتر بودند .

بالاخره ساعت 11 بود که از اتوبوس ها پیاده شده و وارد پایانه مرزی مهران شدیم . 2 ساعت هم در پایانه معطل بودیم که بالاخره شماره کاروان ما را اعلام کردند و از مرز زمینی مهران در ایران عبور کردیم و وارد پایانه مرزی زرباطیه عراق شدیم . در فاصله مرز ایران با جایی که سوار اتوبوس های عراقی شدیم ، ساکهایمان را گاری چی های عراقی که هرکدام حدود سه هزار تومان گرفتند حمل کردند.

در مرز عراق افرادی از ارتش آمریکا که دو نفر از آنان ایرانی بوده و به فارسی صحبت می کردند ،مردان و زنان را از هم جدا کردند و سپس پاسپورت کسانی که جوان و ریشو بودند را گرفتند که من هم جزو همین افراد بودم که از ما اسکن مردمک گرفتند و البته بی احترامی نکردند و فقط یک کنترل معمولی بود که اغلب جوانان شامل حالشان می شد.

بعد از حدود یک ساعت وارد بخش کنترل گذرنامه ها شذیم و ساعت 2 بعد از ظهر سئار اتوبوس عراقی شده و عازم شهر کوت شدیم.

کوت مرکز استان واسط عراق است. نماز را در این شهر خواندیم و ناهار را در اتوبوس خوردیم و عازم نجف شدیم. ساعت 7 عصر بود که به نجف اشرف  رسیدیم و خدا می داند که هنگامی گنبد و گلدسته های حرم حضرت امیر را که از دور دیدم چه حالی داشتم....

هتل ما «فندق و مطعم المباهله » در شارع امام علی (ع) روبروی جامعه اسلامی نجف (دانشگاه اسلامی) بود و اتاق ما 219.

عتبات (1)

 

زیارت بارگاه حضرت امیر در نجف اشرف و مرقد شش گوشه حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا و سایر عتبات عالیات در عراق از آمال  و آروزهای یک شیعه و محب اهل بیت علیهم السلام است و من نیز چون سایردوست داران حضرات معصومین آرزوی زیارت این قبور مطهر را در دل داشتم و با دیدن علامتی ، پرچمی ، هیئتی و ... این حسرت و حرمان تازه می شد  و هربار بعد از اتمام صلاه یومیه و هنگام سلام به آن ذوات مطهر ، از خدای متعال توفیق زیارتشان را خواستار بودم تا اینکه یکی از دوستانم خبر داد که سازمان حج جهت اعزام به عتبات عالیات برای فروردین و اردیبهشت، ثبت نام می کند و البته زحمت این کار را هم خودشان کشیدند و روز موعود صبح زود حدود ساعت 5 در مقابل آژانسی در خیابان فاطمی حاضر شده بودند که من هم ساعت 8 خودم را رساندم و به اتفاق ایشان برای اعزام در روز 9 فروردین ماه 1388 به عتبات عالیات ثبت نام کردیم .

بعد از ثبت نام اینترنتی که فقط آژانس های مجاز این کار را می کنند ، آژانس اعزام کننده ما به صورت تصادفی و توسط سیستم رایانه ای سازمان حج ، آژانس محبان عباس(ع) در بهارستان انتخاب شده بود.

به اتفاق ایشان به آژانس فوق رفتیم و مدارک لازم را تحویل دادیم که عبارت بود از گذرنامه ، فتوکپی از تمام صفحات شناسنامه و کارت ملی ، دو قطعه عکس 2در 3 و نیز حواله واریز 287000 تومان به حساب شرکت شمسا .