مفاهیم سیاسی 2
قدرتPower
در لغت به معناي توانايي، نيرو، فشار، اقتدار ، سلطه و نفوذ آمده و در اصطلاح امكان تحميل اراده فرد بر رفتار جمعي ديگر به صورت قهري (از طريق اجبار و زور) و يا اختياري (رضايت) را قدرت دانستهاند. فرمان دادن، تصميمگيري، قانونگذاري و مجازات كردن از كار ويژههاي قدرت است. مفهوم قدرت ، مفهوم اساسی نظریه های جدید سیاسی است و هدف علم سیاست این است که تعیین کند قدرت چقدر و بر کدام پایه توزیع شده است و دارندگان آن چه کسانی و کدام نهادها هستند.
ایمان، دانش، سازمان، موقعیتها، اقتدار، مهارت و رسانه های جمعی از منابع قدرت هستند. از منابع قدرت دولت نیز به فرهنگ (دین، تاریخ و تمدن، زبان و ... ) ، جغرافیا ، وسعت سرزمین ،توان اقتصادی، توان نظامی، جمعیت، توانایی رهبران، وحدت ملی و میزان بالای نفوذ بینالمللی می توان اشاره کرد.
شيوههاي اعمال قدرت سه نوع است: تنبيه، تشويق و اقناع.
قدرت تنبيهي عبارت است از مجازاتها، شكنجهها، فشارهاي رواني، مصادره اموال، سرزنشهاي زباني، محكوميتهاي علني و در نهايت زندان، قتل و اعدام.
در قدرت تشويقي سعي و كوشش فرد دارای قدرت در اعطاي پاداش اعم از نقدي و غيرنقدي است تا بدينوسيله به هدف و مقصود خود دسترسي پيدا كند.
قدرت اقناعي، با ترغيب و تبليغ و اقدامات مناسب اجتماعي كه بسيار طبيعي و حق جلوه ميكند زمينه تسليم و رضايت افراد را به ارادة شخص يا اشخاص ديگر فراهم ميآورد به گونهاي كه فرد، خود در انتخابش دخيل بوده و در نتيجه، احساس تسليم ، مخفي و پنهان ميماند. لذا قدرت اقناعي در اثر تغيير عقيده اعمال ميگردد.
هيچ حكومتي وجود ندارد كه از ابزارهاي سه گانه قدرت استفاده نكند، گرچه نوع و میزان استفاده به دليل نوع حكومتها، شخصيت حكمرانان، قانون، اختيارات، فرهنگ و سنتها متفاوت است. مثلاً حكومتهاي استبدادي بيشتر از قدرت تنبيهي بهره ميجويند و بدينوسيله مردم را مجبور به اطاعت از خود ميكنند اما حكومتهاي دموكراتيك براي قدرت تنبيهي حد و حدودي قائل ميشوند.
در اسلام از هر سه نوع ابزار قدرت بهره گرفته ميشود . اعمال قدرت تنبيهي براي انسانهاي لجوج و عنادورز كه مانع رشد و تعالي جامعه بوده و در مسیری خلاف مسير فطرت ، عدالت و حق هستند، به کار گرفته میشود. اعمال چنين قدرتي گرچه به ظاهر غيرمطلوب و ناخوشايند است اما در واقع همانند عمل جراحي است كه پزشك معالج براي مداواي مريض خود به كار ميبرد كه نتيجه آن رشد و تعالي انسانها و عدم سقوط در منجلاب و جلوگيري از غوطهور شدن بيشتر در رذائل است. زماني از اين قدرت در اسلام استفاده ميشود كه دو راه ديگر بياثر و راهگشا نباشد.
از نظر انسان موحد، قدرت اصولاً از آن خداوند است و تنها خداوند است كه داراي قدرت مطلقه (نامحدود) است و هيچ موجودي جز او داراي چنين قدرتي نيست. لذا قانون اساسي جمهوري اسلامي حاكميت مطلق بر انسان و جهان را از آن خدا دانسته است.
در اسلام خود قدرت ذاتاً فسادآور نيست، بلكه قدرت در كفِ خودخواهان خودكامه و فاسد، به فساد منجرخواهد شد. رهبران اسلامی مبداء قدرت را ، خدای « قادر علی کل شی» ميدانند که قدرت انسان، قطره ای از اقیانوس بیکران الهی است که از جانب خدا به وي اعطاء شده است.
كمونيسم Communism
این اصطلاح از ریشه لاتینی «Communis» به معنای «اشتراکی» گرفته شده است و مراد از «کمونیسم»، نظام اقتصادی و سیاسی جامعه ای است که در آن منابع تولید (مانند زمین، سرمایه ، وسایل تولید ، نیروی کار و... ) به تمامی جامعه تعلق دارد و نه به تعدادی از افراد آن جامعه.
کمونیسم با ایده های کارل مارکس و مفهوم جامعه بی طبقه که بر اساس مالکیتِ اشتراکی وسایل تولید قرار دارد، مربوط است و عنوان کمونیسم و کمونیست امروزه بیشتر برای ایدئولوژی رسمی، فعالیتها یا سیاستهای شوروی سابق ، جمهوری خلق چین به کار می رود .
لابيگري Lobbying
لابیگری از واژه لابیlobby به معنای «سرسرا» گرفته شده است. گروههای ذینفوذ با تماس ومذاکره با اعضای سنا یا نمایندگان مجلس در «سرسرا»ها و راهروهای مجلس ، برای رد یا تصویب لایحههای مورد نظر خود تلاش می کنند. بنابراین این تلاشها و مذاکرات که در سالن ها ، راهروها و لابی پارلمان صورت می گیرد، لابیگری می گویند.
ليبراليسم Liberalism
لیبرالیسم ، از واژه Liberty به معنی آزادی اخذ شده است. اصطلاح «لیبرالیسم یا آزادیخواهی» معنای وسیعتر و کلی تری دارد که نشان دهنده یک اندیشه سیاسی خاصی است که اساس آن بر آزادی بشر از هر گونه احکام و تقیدات دینی و اخلاقی مبتنی است. درواقع معنا و مفهوم دقیق لیبرالیسم ، اباحه گری است که درپی حذف گزاره های اخلاقی و آموزه های دینی از ساحت ذهن و زندگی بشری است. لیبرالیسم که مبتنی بر اندیشه سیاسی متفکران عصر روشنگری و مدرنیته است به دنبال تحقق اومانیسم Humanism در حوزه نظری و عملی می باشد.
لیبرالها اغلب بی ایمان، شکاک و حتی ضد دین هستند. آنان درمقابل اندیشه «حکومت دین» از «حکومت عقل» (راسیونالیسم) هواداری می کنند. لیبرالها هوادار تضمین حقوق و «آزادیهای فردی» و چندگانگی مراکز قدرت هستند و از آزادیهای محلی و گروهی و به عبارتی از آزادی های مدنی دفاع می کنند.
ماركسيسمMarxism
مارکسیسم، نظریهای در باب چگونگی تحول زندگی اجتماعی- تاریخی انسان و قوانین حاکم بر آن است که کارل مارکس (1818-83) فیلسوف آلمانی و فریدریش انگلس (1825-95) طراحی و تدوین کردند ولی به معنای وسیع کلمه، مارکسیسم یک مکتب فلسفی- سیاسی است که پیروان روسی مارکس و انگلس به ویژه پلخانف و لنین، به صورت یک دستگاه فکری درآوردند ، چنانکه تفکیک آراء و اندیشه های اصلی مارکس از مارکسیسم، کاری دشوار است اگر چه در سالهای اخیر برخی متفکران مانند ژان پل سارتر و مرلو پونته در فرانسه و مکاتب فکری اروپایی مانند مکتب فرانکفورت، کوشیدهاند که آراء اصلی مارکس را که جنبه فلسفی و تاریخی دارد از قالبهای ایدئولوژیک مارکسیسم- لنینیسم جدا کنند.
از نظر مارکس ، تاریخ بشری یک فرایند طبیعی است که ریشه در نیازهای مادی و زیستی بشر دارد. این اصل، اندیشه بنیادی «ماتریالیسم تاریخی» است که مارکس و انگلس آن را برابر با داروینیسم در زیست شناسی و یا به عبارت دیگر، دنباله آن در حوزه پژوهش تاریخی – اجتماعی میدانستند.
به گفته مارکس نزاع میان طبقات بر سر سود اقتصادی و تبعات سیاسی آن در پهنهای انجام می گیرد که شیوه تولید ، چگونگی آن را تعیین می کند. نزاع طبقاتی، که از جنگ برسر «بهره مادی» و یا تقسیم حاصل تولید اجتماعی مایه می گیرد، نیرویی است که به انقلاب اجتماعی و تغییر صورت بندی های اجتماعی تولید، روابط مالکیت و توزیع کالا می انجامد. به نظر مارکس، سرمایه داری با فقیر کردن منظم تودهها و با آفرینش پرولتاریا، یعنی طبقهای شکل یافته از کارگران استثمار شده صنعت که نیروی کار خود را همچون کالا در بازار می فروشند، «گورکن» و به عبارتی«آنتی تز» خود را میآفریند.
پرولتاریا با برافکندن سرمایهداری، تمامی بشریت را آزاد می کند و به همه فاصلههای طبقاتی و اشکال بهرهکشی پایان می بخشد. «از خود بیگانگی» کار، با تبدیل وسایل تولید به دارائی عمومی، پایان می یابد.
ماكياوليسم Machiavellism
ماکیاولیسم ، اشاره به اندیشه سیاسی نیکولو ماکیاولی، متفکر سیاسی ایتالیایی (1469-1527) است. بنیاد ماکیاولیسم بحث درباره روش و هدف در سیاست است. ماکیاولی در کتاب معروف خویش،«شهریارPrince» ، هدف عمل سیاسی را دست یابی به قدرت می داند و آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمیداند در نتیجه، به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای رسیدن به هدف مجاز میشمارد و سیاست را از اخلاق جدا می کند. بنابراین ماکیاولیسم به معنای استفاده از هر وسیله و روشی، از جمله وسایل غیر اخلاقی، برای رسیدن به هدف است. ماکیاولی برآنست که «زمامدار، اگر بخواهد باقی بماند و موفق باشد، نباید از شرارت بهراسد و از آن بپرهیزد. زیرا بدون شرارت حفظ دولت ممکن نیست... برای داوری درباره فرمانروا ، هیچ سنجه و مقیاسی جز میزان موفقیت سیاسی و افزایش قدرت او وجود ندارد. حاکم سیاسی برای کسب، افزایش و حفظ قدرت مجاز است به هر عملی از زور ، حیله ، خیانت ، نیرنگ و پیمان شکنی دست زند».
ماکیاولیسم درپی توجیه هر روشی ولو ضد ارزشی برای دستیابی به هدف است و گزاره «هدف ، وسیله را توجیه می کند» را توصیه و ترویج می کند.
محافظه كاري Conservatism
محافظه کاری، مجموعهای از اندیشه ها و نگرش های سیاسی که ارزشها و نهادهای کهن و سنتی را از آنچه نو و نیازموده است، ارزشمند تر می شمرد. و در واقع از «سنت» در مقابی «تجدد» حفاظت می کند. محافظه کاری بر اهمیت قانون و نظم، پیوستگی، سنت، احتیاط در نوآوری و اهمیت قراردادهای اجتماعی تکیه می کند و منکر امکان نابودی مطلق شر از روی زمین است، زیرا ذات بشری را ناقص می داند. محافظه کاری در سنت سیاسی انگلستان پایگاهی قوی و مشخص دارد. در نظام سیاسی انگلستان، حزب محافظه کار ، یکی از احزاب بزرگ بوده است و مردانی چون ادموند برک، کالریج، پیل و دیزرائلی در تکامل سنت محافظه کاری سیاسی انگلستان سهمی بزرگ داشتهاند. محافظه کاری هرگز به صورت یک نظام جامع فلسفی تدوین نشده ولی اصول کلی آن را می توان به این شرح خلاصه کرد:
محافظه کاری در برابر تندروی (رادیکالیسم) و انقلاب خواهی است و این مهمترین و اساسی ترین ویژگی آنست. به نظر یک محافظه کار، انقلابیها و تندروها (رادیکالها) بر اساس هدفهای صرفاً نظری و مکتبی می خواهند بسیاری از نهادهای ارزشمند اجتماعی را از میان ببرند.
محافظه کاران برای دیرینگی اهمیت فراوان قایلند و هر چه نهادهای اجتماعی دیرینه تر باشند، ماندگاری آنها برای محافظه کاران دلیل اصالت و عمق آنهاست. محافظه کاران همواره چشم به تجربه های فشرده نسلها دارند و می کوشند با توجه به روح آن تجربه ها ، امری را اصلاح کنند. ادموند برک می گوید: «من از اصلاح چشم نمی پوشم... اما حتی هنگامی که تغییر می دهم، باز آن تغییر باید حفظ شود... در هر چه می کنیم باید دنبالهرو پیشینیانمان باشیم. من باید بازسازی را تا حد ممکن نزدیک به سبک بنا انجام دهم».
محافظه کاری از برخورد یکسره روشنفکرانه با امور سیاسی پرهیز دارد. اصول کلی سیاسی و اقتصادی محافظه کاری انگلستان حفظ میراثهای لیبرالیسم، احترام به مالکیت خصوصی و پذیرش درجاتی از نابرابری میان مردمان و کمترین دخالت دولت در جریان اقتصاد و حفظ آزادیهای فردی، سنتها و نهادهای سیاسی و تاریخی است.
مدرنيزاسيون Modernisation
به فرآیند مدرن سازی جامعه ، مدرنیزاسیون گفته میشود. در واقع مدرنیته؛ پروژه، فرآورده و محصول فرآیند و پروسهای به نام مدرنیزاسیون است. در مدرنیزاسیون سعی میشود ساحت ذهنی و عینی بشری در حوزه مفاهیم، مفروضات، اهداف و ابزار، دچار تغییری بنیادین شده و از حضور و ظهور آموزه ها و گزاره های وحیانی پالایش شود. (نک: مدرن)
مدرنيسم Modernism
اصطلاح «مدرن» از ريشهى لاتين Modo اقتباس گرديده است. اين واژه در ساختار اصلى و ريشهاى خود به مفهوم «به روز بودن» و يا «در جريان بودن» است. چنين مفاهيم و مضامينى بيانگر تمايزى است كه امور و پديدههاى مدرن نسبت به امور كهنه و قديمى، يا امور به وقوع پيوسته در دوران گذشته دارد.
فرهنگ پيشرفتة واژگان آكسفورد، اصطلاح مدرنيسم را به عنوان «نماد انديشهها و شيوههاى نوينى به كار برده كه جايگزين انديشهها و شيوههاى سنتى گرديده و همه جوانب و زمينههاى زندگى فردى و اجتماعى انسان غربى، به ويژه جنبههاى مرتبط با دين، معرفت دينى، هنر و زيبايى او را در بر گرفته است».
«فرهنگ جامع علوم سياسى» در شناسايى خود از «مدرنيسم» چنين بيان مىدارد كه مدرنيسم يا نوگرايى، تلاش در جهت هماهنگ ساختن نهادهاى سنتى با پيشرفت علوم و تمدن است كه مدرنيسم نمودهاى بيرونى تمدن جديد غرب است و مدرنيته، عناصر درونى فكرى، فلسفى و فرهنگى آن بوده و داراى رشتهاى از مفاهيم اساسى است كه با يكديگر در ارتباطند.
در مجموع، مدرنيسم در اصطلاح به شيوههايى از زندگى، يا سازمان اجتماعى مربوط مىشود كه از سدة هفدهم به بعد در اروپا پيدا شد و به تدريج، نفوذى كم و بيش جهانى پيدا كرد.
مىتوان مدرنيته را عصرى پر شتاب دانست كه شتاب در دگرگونى و تحولات تكنولوژيكى، سرعت در ساير عرصهها را موجب شد. علاوه بر آن نهادهايى مدرن به وجود آمد كه صورتهاى اجتماعى جديدى را به همراه خود آورد. اما نكته مهم آن است كه تمام اين تغييرات و تحولات در عرصه اجتماعى، اقتصادى و سياسى برگرفته از مبانى معرفتى جديدى است كه مدرنيته نام دارد. به عبارت ديگر مىتوان مدرنيسم را حاصل بيرونى و نمايش عينى تفكرات و مبانى مدرنى دانست كه تغييرات اساسى خود را از رنسانس به بعد آغاز كرده است. در واقع مدرنیسم بعد از عصر روشنگریEnlightenment باعث تغییر جدی نگرش انسان در چهار ساحت معرفتی «مفروضات ، مفاهیم ، غایات و ابزار» شد.
ويژگيهاى اصلى اندیشه مدرنیته به طور اجمال به شرح زير است:
- اعتماد و اعتقاد به توانايى و كفايت عقل و تجربه انسان درراهبري بشر در تمام حوزهها .
- مخالفت آشكار و جدی با ایمان و مذهب به عنوان عناصری غیر عقلی .
- اومانیسم و انسان محوری به جای خدامحوری .
- تجليل طبيعت و پرستش خداى طبيعى .
- تكيه بر روش شناسى تجربى (متدولوژی پوزیتیویستی) در مقابل روش شناسى قياسى و فلسفى .
- اعتقاد به اصالت سود (یوتیلیتاریانیسم) و اصالت لذت (هدونیسم)
- طبيعتگرایيNaturalism و ماده گرایی Materialism .
- اعتقاد به جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) و یا حذف دین از ساحت زیست بشری (لائیسیسم) .
مهمترين ويژگيها و پايه هاى اساسى مدرنيسم؛ اومانيسم، سكولاريسم، پوزيتيويسم و راسيوناليسم مى باشد كه بيشترين نقش را در تكوين و تكامل ايدئولوژى مدرنيسم داشتهاند.
ملت Nation
ملت را می توان یک واحد بزرگ انسانی تعریف کرد که عامل پیوند آن یک فرهنگ و آگاهی مشترک است. از این پیوند است که احساس تعلق به یکدیگر و احساس وحدت میان افراد به آن واحد پدید میآید. از جمله ویژگیهای هر ملت اشغال یک قلمرو جغرافیایی مشترک است و احساس دلبستگی و وابستگی به سرزمین معین. علاوه بر آن، نیروی حیاتی پیوند دهندة ملت از احساس تعلق قوی به تاریخ، دین، زبان و فرهنگ ویژه خویش بر میخیزد.
به عبارتی عوامل عینی پیدایش ملت عبارتند از دین، تاریخ، فرهنگ، نژاد، خویشاوندی، زبان، بستگیهای جغرافیایی و سرزمینی. ملت ممکن است به عنوان یک جماعت تاریخی و دارای بافت فرهنگی خاص اما بدون خودمختاری سیاسی یا داشتن دولت وجود داشته باشد.
واژهی «ملت» در گذشته معنای سیاسی امروزین را نداشته، چنانکه در زبان فارسی کمابیش برابر با امت یا پیروان دین بوده است. پیش از پیدایش «آگاهی ملی» جدید، آنچه در میان گروههای بشری شایع بوده، آگاهی قومی بوده است، چنانکه کلمه «ناسیون» هم در زبانهای اروپایی به معنای قوم به کار میرفته است. آگاهی قومی بیشتر جنبهی آگاهی به تعلق فرهنگی داشته و عنصر زبان، دین، آداب و رسوم، تاریخ و خاطرهی قومی مشترک، مبنای آن بوده است.
ملیت Nationality
ملیت، در مقام رابطهی قانونی، به معنای عضویت در یک ملت یا دولت است. به طور کلی، ملیت شامل وظایف فرمانگذاری از سوی فرد و حمایت از سوی دولت است. افراد ، شرکتها ، کشتیها و هواپیماها همگی از نظر حقوقی ملیت دارند و از این نظر، ملیت فراگیرتر از شهروندی Citizenاست، گر چه ملیت هم بیشتر در مورد افراد طبیعی به کار میرود.
ملیت را عموماً «حقی جدایی ناپذیر برای هر فرد بشری» شمردهاند. بدینسان، اعلامیة جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد (1948) اعلام میدارد که «هر کسی حق داشتن ملیتی را دارد» و «هیچکس را نمیتوان خودسرانه از حق ملیتش محروم کرد». ملیت برای هر کس اهمیت بسیار دارد، زیرا اساساً از راه آنست که هر فرد در حیطه حقوق بین الملل داخل می شود و به حقوق سیاسی و اقتصادیی که دولتهای جدید به افراد ملت خود میدهند، دست مییابد. دولت، از راه قانون اساسی و قوانین دیگر، معین میکند که چه کساني ميتوانند مليت او را داشته باشند. حق هر دولت برای اعطای ملیت خود به افراد، نامحدود نیست وگرنه ممکن است با حقوق دیگر دولتها در زمینه تعیین افراد ملت خود برخورد کند. برطبق یک قاعده حقوق عرفی بینالملل، شخصی که در قلمرو یک دولت زاده میشود و تابع قضاوت آنست، به صرفزادگی در خاک، ملیت آن دولت را به دست میآورد (تابعیت خاکی) و بر طبق قاعده دیگر، شخص، ملیت خود را به ارث از پدر یا مادر یا هر دو می برد (تابعیت خونی).
روش دولتها در به کاربردن این دو اصل متفاوت است. هنگامی که دولتی بخشی از قلمرو خود را به دولت دیگری واگذار میکند، به ساکنان ناحیه واگذارشده، معمولاً فرصتی برای به دست آوردن ملیت دولت تازه داده می شود. روش دیگر برای بدست آوردن ملیت، جریان پذیرش شهروندی (تابعیت) است، که هر دولتی ضوابطی خاص برای آن دارد.
ناسيوناليسم Nationalism
ناسیونالیسم، یا ملت باوری، نوعی آگاهی جمعی و یا آگاهی ملی است که اغلب پدید آورنده حس وفاداری و شور و دلبستگی افراد به عناصر تشکیل دهنده ملت (نژاد، زبان، سنتها و عادتها، ارزشهای اجتماعی ، اخلاقی و بطور کلی فرهنگی) و گاه موجب بزرگداشت مبالغهآمیز از آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتها می شود. از آنجا که هر ملت دارای سرزمین خاص است، وفاداری به خاک و فداکاری برای پاسداری از آن و بزرگداشت آن از پایههای ملت باوری است. ناسیونالیسم ایدئولوژی است که «دولت ملی» را عالی ترین شکل سازمان سیاسی می داند و مبارزههای ناسیونالیستی بر ضد چیرگی یا تاخت و تاز بیگانه برای به وجود آوردن پاسداری از چنین دولتی است. رشد ناسیونالیسم از ویژگیهای یک دوره تاریخی است که در آن ملتها به صورت واحدهای سیاسی مستقل درآمدند و اصل «حاکمیت ملی» شناخته شد. این دوره برای اروپا از قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزدهم انجامید و در آسیا و افریقا به ویژه نیمه دوم قرن بیستم را در بر می گیرد. دوران رشد ناسیونالیسم را دوران «بیداری ملی» نیز نامیدهاند که در آسیا و افریقا با جنبش ضد استعماری در آمیخته است. ناسیونالیسم، به عنوان آگاهی گروهی، حس همبستگی و یگانگی پدید می آورد که از اشتراک در عواملی مانند زبان، ارزشهای اخلاقی، دین، ادبیات، سنتهای تاریخی، تاریخ نمادها و تجربههای مشترک سرچشمه میگیرد.ناسیونالیسم همچنین احساس مسئولیت در برابر سرنوشت ملی و وفاداری به ملت را در بر دارد که بر دیگر وفاداریها (مانند وفاداری به خانواده) مقدم است و این وفاداری، فداکاری نیز می طلبد. بنابراین، خیانت به دولت «ملی» خیانت به ملت به شمار میآید. ناسیونالیسم فرد را در برابر خواستهای ملی (مانند پاسداری از استقلال ملی یا مبارزه برای بدست آوردن آن) یا کوشش برای رفاه، سربلندی و پیشرفت ملت مسئول می شمارد و هر فرد، در عین حال، از راه هویت ملی خود از غرور افتخارهای ملی و پیشینه تاریخی و فرهنگی ملت خود برخوردار است.در نیمه اول قرن نوزدهم در اروپا ناسیونالیسم با دموکراسی و لیبرالیسم و قانون خواهی همراه بود (چنانکه در دوران اول جنبشهای ملی در آسیا نیز، چنین بود) اما در اواخر قرن، صورت های تجاوزگر به خود گرفت و با رقابتهای نظامی و تجارتی و همچنین با توسعه امپریالیسم به زیان دیگر ملتها آمیخته شد. در قرن بیستم، ناسیونالیسم اروپایی یکی از عناصر اصلی فاشیسم و جنبشهای توتالیتر شد. و همچنین انگیزهای برای قیام ملتهای استعمار زده بر ضد قدرتهای امپریالیست و انگیزه مقاومتی برای اقلیتهای ملی در برابر فشار دولتهای قدرتمند و زورگو. به رغم اشاعه انترناسیونالیسم و نظریه مبارزهی طبقهای، ناسیونالیسم همچنان قدرتمندترین نیروی سیاسی در تاریخ جهان جدید است و در گروهی از کشورهای جهان سوم مبارزه ملی و ضد استعماری، علت دستیابی کمونیستها به قدرت بوده است نه جنگ طبقاتی داخلی.