مفاهیم سیاسی 2

قدرتPower 

در لغت به معناي توانايي، نيرو، فشار، اقتدار ، سلطه و نفوذ آمده و در اصطلاح امكان تحميل اراده فرد بر رفتار  جمعي ديگر به صورت قهري (از طريق اجبار و زور) و يا اختياري (رضايت) را قدرت دانسته‌اند. فرمان دادن، تصميم‌گيري، قانون‌گذاري و مجازات كردن از كار ويژه‌هاي قدرت است. مفهوم قدرت ، مفهوم اساسی نظریه های جدید سیاسی است و هدف علم سیاست این است که تعیین کند قدرت چقدر و بر کدام پایه توزیع شده است و دارندگان آن چه کسانی و کدام نهادها هستند.

ایمان، دانش، سازمان، موقعیت‌ها، اقتدار، مهارت و رسانه های جمعی از منابع قدرت هستند. از منابع قدرت دولت نیز به فرهنگ (دین، تاریخ و تمدن، زبان و ... ) ، جغرافیا ، وسعت سرزمین ،توان اقتصادی، توان نظامی، جمعیت، توانایی رهبران، وحدت ملی و میزان بالای نفوذ بین‌المللی می توان اشاره کرد.

شيوه‌هاي اعمال قدرت سه نوع است: تنبيه، تشويق و اقناع.

قدرت تنبيهي عبارت است از مجازاتها، شكنجه‌ها، فشارهاي رواني، مصادره اموال، سرزنش‌هاي زباني، محكوميت‌هاي علني و در نهايت زندان، قتل و اعدام.

در قدرت تشويقي سعي و كوشش فرد دارای قدرت‌ در اعطاي پاداش اعم از نقدي و غيرنقدي است تا بدينوسيله به هدف و مقصود خود دسترسي پيدا كند.

قدرت اقناعي، با ترغيب و تبليغ و اقدامات مناسب اجتماعي كه بسيار طبيعي و حق جلوه مي‌كند زمينه تسليم و رضايت افراد را به ارادة شخص يا اشخاص ديگر فراهم مي‌آورد به گونه‌اي كه فرد، خود در انتخابش دخيل بوده و در نتيجه، احساس تسليم ، مخفي و پنهان مي‌ماند. لذا قدرت اقناعي در اثر تغيير عقيده اعمال مي‌گردد.

هيچ حكومتي وجود ندارد كه از ابزارهاي سه گانه قدرت استفاده نكند، گرچه نوع و میزان استفاده به دليل نوع حكومت‌ها، شخصيت حكمرانان، قانون، اختيارات، فرهنگ و سنتها متفاوت است. مثلاً حكومتهاي استبدادي بيشتر از قدرت تنبيهي بهره مي‌جويند و بدينوسيله مردم را مجبور به اطاعت از خود مي‌كنند اما حكومت‌هاي دموكراتيك براي قدرت تنبيهي حد و حدودي قائل مي‌شوند.

در اسلام از هر سه نوع ابزار قدرت بهره گرفته مي‌شود . اعمال قدرت تنبيهي براي انسانهاي لجوج و عنادورز كه مانع رشد و تعالي جامعه بوده و در مسیری خلاف مسير فطرت ، عدالت و حق هستند، به کار گرفته می‌شود. اعمال چنين قدرتي گرچه به ظاهر غيرمطلوب و ناخوشايند است اما در واقع همانند عمل جراحي است كه پزشك معالج براي مداواي مريض خود به كار مي‌برد كه نتيجه آن رشد و تعالي انسانها و عدم سقوط در منجلاب و جلوگيري از غوطه‌ور شدن بيشتر در رذائل است. زماني از اين قدرت در اسلام استفاده مي‌شود كه دو راه ديگر بي‌اثر و راهگشا نباشد.

از نظر انسان موحد، قدرت اصولاً از آن خداوند است و تنها خداوند است كه داراي قدرت مطلقه (نامحدود) است و هيچ موجودي جز او داراي چنين قدرتي نيست. لذا قانون اساسي جمهوري اسلامي حاكميت مطلق بر انسان و جهان را از آن خدا دانسته است.

در اسلام خود قدرت ذاتاً فسادآور نيست، بلكه قدرت در كفِ خودخواهان خودكامه و فاسد، به فساد منجرخواهد شد. رهبران اسلامی مبداء قدرت را ، خدای « قادر علی کل شی» مي‌دانند که قدرت انسان، قطره ای از اقیانوس بیکران الهی است که از جانب خدا به وي اعطاء شده است.

 

 كمونيسم  Communism

این اصطلاح از ریشه لاتینی «Communis» به معنای «اشتراکی» گرفته شده است و مراد از «کمونیسم»، نظام اقتصادی و سیاسی جامعه ای است که در آن منابع تولید (مانند زمین، سرمایه ، وسایل تولید ، نیروی کار و... ) به تمامی جامعه تعلق دارد و نه به تعدادی از افراد آن جامعه.

کمونیسم با ایده های کارل مارکس و مفهوم جامعه بی طبقه که بر اساس مالکیتِ اشتراکی وسایل تولید قرار دارد، مربوط است و عنوان کمونیسم و کمونیست امروزه بیشتر برای ایدئولوژی رسمی، فعالیتها یا سیاستهای شوروی سابق ، جمهوری خلق چین  به کار می رود .

  

لابيگري  Lobbying

لابیگری از واژه لابیlobby به معنای «سرسرا» گرفته شده است. گروههای ذینفوذ با تماس ومذاکره با اعضای سنا یا نمایندگان مجلس در «سرسرا»ها و راهروهای مجلس ، برای رد یا تصویب لایحههای مورد نظر خود تلاش می کنند. بنابراین این تلاشها و مذاکرات که در سالن ها ، راهروها و لابی پارلمان صورت می گیرد، لابیگری  می گویند.

 

ليبراليسم Liberalism

لیبرالیسم ، از واژه Liberty  به معنی آزادی اخذ شده است. اصطلاح «لیبرالیسم یا آزادیخواهی» معنای وسیعتر و کلی تری دارد که نشان دهنده یک اندیشه سیاسی خاصی است که اساس آن بر آزادی بشر از هر گونه احکام و تقیدات دینی و اخلاقی مبتنی است. درواقع معنا و مفهوم دقیق لیبرالیسم ، اباحه گری است که درپی حذف گزاره های اخلاقی و آموزه های دینی از ساحت ذهن و زندگی بشری است. لیبرالیسم که مبتنی بر اندیشه سیاسی متفکران عصر روشنگری و مدرنیته است به دنبال تحقق اومانیسم Humanism در حوزه نظری و عملی می باشد.

لیبرالها اغلب بی ایمان، شکاک و حتی ضد دین هستند. آنان درمقابل اندیشه «حکومت دین» از «حکومت عقل» (راسیونالیسم) هواداری می کنند. لیبرالها هوادار تضمین حقوق و «آزادیهای فردی» و چندگانگی مراکز قدرت هستند و از آزادیهای محلی و گروهی و به عبارتی از آزادی های مدنی دفاع می کنند.

 

ماركسيسمMarxism

مارکسیسم، نظریهای در باب چگونگی تحول زندگی اجتماعی- تاریخی انسان و قوانین حاکم بر آن است که کارل مارکس (1818-83) فیلسوف آلمانی و فریدریش انگلس (1825-95)  طراحی و تدوین کردند ولی به معنای وسیع کلمه، مارکسیسم یک مکتب فلسفی- سیاسی است که پیروان روسی مارکس و انگلس به ویژه پلخانف و لنین، به صورت یک دستگاه فکری درآوردند ، چنانکه تفکیک آراء و اندیشه های  اصلی مارکس از مارکسیسم، کاری دشوار است اگر چه در سالهای اخیر برخی متفکران مانند ژان پل سارتر و مرلو پونته در فرانسه و مکاتب فکری اروپایی مانند مکتب فرانکفورت، کوشیدهاند که آراء اصلی مارکس را که جنبه فلسفی و تاریخی دارد از قالبهای ایدئولوژیک مارکسیسم- لنینیسم جدا کنند.

از نظر مارکس ، تاریخ بشری یک فرایند طبیعی است که ریشه در نیازهای مادی و زیستی بشر دارد. این اصل، اندیشه بنیادی «ماتریالیسم تاریخی» است که مارکس و انگلس آن را برابر با داروینیسم در زیست شناسی و یا به عبارت دیگر، دنباله آن در حوزه پژوهش تاریخی – اجتماعی میدانستند.

به گفته مارکس نزاع میان طبقات بر سر سود اقتصادی و تبعات سیاسی آن در پهنهای انجام می گیرد که شیوه تولید ، چگونگی آن را تعیین می کند. نزاع طبقاتی، که از جنگ برسر «بهره مادی» و یا تقسیم حاصل تولید اجتماعی مایه می گیرد، نیرویی است که به انقلاب اجتماعی و تغییر صورت بندی های اجتماعی تولید، روابط مالکیت و توزیع کالا می انجامد. به نظر مارکس، سرمایه داری با فقیر کردن منظم تودهها و با آفرینش پرولتاریا، یعنی طبقهای شکل یافته از کارگران استثمار شده صنعت که نیروی کار خود را همچون کالا در بازار می فروشند، «گورکن» و به عبارتی«آنتی تز»  خود را میآفریند.

پرولتاریا با برافکندن سرمایهداری، تمامی بشریت را آزاد می کند و به همه فاصلههای طبقاتی و اشکال بهرهکشی پایان می بخشد. «از خود بیگانگی» کار، با تبدیل وسایل تولید به دارائی عمومی، پایان می یابد.

 

ماكياوليسم    Machiavellism

ماکیاولیسم ، اشاره به اندیشه سیاسی نیکولو ماکیاولی، متفکر سیاسی ایتالیایی (1469-1527) است. بنیاد ماکیاولیسم بحث درباره روش و هدف در سیاست است. ماکیاولی در کتاب معروف خویش،«شهریارPrince» ، هدف عمل سیاسی را دست یابی به قدرت می داند و آن را محدود به هیچ حکم اخلاقی نمیداند در نتیجه، به کار بردن هر وسیلهای را در سیاست برای رسیدن به هدف مجاز میشمارد و سیاست را از اخلاق جدا می کند. بنابراین ماکیاولیسم به معنای استفاده از هر وسیله و روشی، از جمله وسایل غیر اخلاقی، برای رسیدن به هدف است. ماکیاولی برآنست که «زمامدار، اگر بخواهد باقی بماند و موفق باشد، نباید از شرارت بهراسد و از آن بپرهیزد. زیرا بدون شرارت حفظ دولت ممکن نیست... برای داوری درباره فرمانروا ، هیچ سنجه و مقیاسی جز میزان موفقیت سیاسی و افزایش قدرت او وجود ندارد. حاکم سیاسی برای کسب، افزایش و حفظ  قدرت مجاز است به هر عملی از زور ، حیله ، خیانت ، نیرنگ و پیمان شکنی دست زند».

ماکیاولیسم درپی توجیه هر روشی ولو ضد ارزشی برای دستیابی به هدف است و گزاره «هدف ، وسیله را توجیه می کند» را توصیه و ترویج می کند.

 

 محافظه كاري Conservatism

محافظه کاری، مجموعهای از اندیشه ها و نگرش های سیاسی که ارزشها و نهادهای کهن و سنتی را از آنچه نو و نیازموده است، ارزشمند تر می شمرد.  و در واقع از «سنت» در مقابی «تجدد» حفاظت می کند. محافظه کاری بر اهمیت قانون و نظم، پیوستگی، سنت، احتیاط در نوآوری و اهمیت قراردادهای اجتماعی تکیه می کند و منکر امکان نابودی مطلق شر از روی زمین است، زیرا ذات بشری را ناقص می داند. محافظه کاری در سنت سیاسی انگلستان پایگاهی قوی و مشخص دارد. در نظام سیاسی انگلستان، حزب محافظه کار ، یکی از احزاب بزرگ بوده است و مردانی چون ادموند برک، کالریج، پیل و دیزرائلی در تکامل سنت محافظه کاری سیاسی انگلستان سهمی بزرگ داشتهاند. محافظه کاری هرگز به صورت یک نظام جامع فلسفی تدوین نشده ولی اصول کلی آن را می توان به این شرح خلاصه کرد:

محافظه کاری در برابر تندروی (رادیکالیسم) و انقلاب خواهی است و این مهمترین و اساسی ترین ویژگی آنست. به نظر یک محافظه کار، انقلابیها و تندروها (رادیکالها) بر اساس هدفهای صرفاً نظری و مکتبی می خواهند بسیاری از نهادهای ارزشمند اجتماعی را از میان ببرند.

محافظه کاران برای دیرینگی اهمیت فراوان قایلند و هر چه نهادهای اجتماعی دیرینه تر باشند، ماندگاری آنها برای محافظه کاران دلیل اصالت و عمق آنهاست. محافظه کاران همواره چشم به تجربه های فشرده نسلها دارند و می کوشند با توجه به روح آن تجربه ها ، امری را اصلاح کنند. ادموند برک می گوید: «من از اصلاح چشم نمی پوشم... اما حتی هنگامی که تغییر می دهم، باز آن تغییر باید حفظ شود... در هر چه می کنیم باید دنبالهرو پیشینیانمان باشیم. من باید بازسازی را تا حد ممکن نزدیک به سبک بنا انجام دهم».

محافظه کاری از برخورد یکسره روشنفکرانه با امور سیاسی پرهیز دارد. اصول کلی سیاسی و اقتصادی محافظه کاری انگلستان حفظ میراثهای لیبرالیسم، احترام به مالکیت خصوصی و پذیرش درجاتی از نابرابری میان مردمان و کمترین دخالت دولت در جریان اقتصاد و حفظ آزادیهای فردی، سنتها و نهادهای سیاسی و تاریخی است. 

 

مدرنيزاسيون Modernisation

به فرآیند مدرن سازی جامعه ، مدرنیزاسیون گفته می‌شود. در واقع مدرنیته؛ پروژه، فرآورده و محصول فرآیند و پروسه‌ای به نام مدرنیزاسیون است. در مدرنیزاسیون سعی می‌شود ساحت ذهنی و عینی بشری در حوزه مفاهیم، مفروضات، اهداف و ابزار، دچار تغییری بنیادین شده و از حضور و ظهور آموزه ها و گزاره های وحیانی پالایش شود. (نک: مدرن)

 

مدرنيسم Modernism

اصطلاح «مدرن‏» از ريشه‏ى لاتين Modo اقتباس گرديده است. اين واژه در ساختار اصلى و ريشه‏اى خود به مفهوم «به روز بودن‏» و يا «در جريان بودن‏» است. چنين مفاهيم و مضامينى بيان‏گر تمايزى است كه امور و پديده‏هاى مدرن نسبت ‏به امور كهنه و قديمى، يا امور به وقوع پيوسته در دوران گذشته دارد.

فرهنگ پيشرفتة واژگان آكسفورد، اصطلاح مدرنيسم را به عنوان «نماد انديشه‏ها و شيوه‏هاى نوينى به كار برده كه جايگزين انديشه‏ها و شيوه‏هاى سنتى گرديده و همه‏ جوانب و زمينه‏هاى زندگى فردى و اجتماعى انسان غربى، به ويژه جنبه‏هاى مرتبط با دين، معرفت دينى، هنر و زيبايى او را در بر گرفته است‏».

«فرهنگ جامع علوم سياسى» در شناسايى خود از «مدرنيسم‏» چنين بيان مى‏دارد كه مدرنيسم يا نوگرايى، تلاش در جهت هماهنگ ساختن نهادهاى سنتى با پيشرفت علوم و تمدن است كه مدرنيسم نمودهاى بيرونى تمدن جديد غرب است و مدرنيته، عناصر درونى فكرى، فلسفى و فرهنگى آن بوده و داراى رشته‏اى از مفاهيم اساسى است كه با يكديگر در ارتباطند.

در مجموع، مدرنيسم در اصطلاح به شيوه‏هايى از زندگى، يا سازمان اجتماعى مربوط مى‏شود كه از سدة هفدهم به بعد در اروپا پيدا شد و به تدريج، نفوذى كم و بيش جهانى پيدا كرد.

مى‏توان مدرنيته را عصرى پر شتاب دانست كه شتاب در دگرگونى و تحولات تكنولوژيكى، سرعت در ساير عرصه‏ها را موجب شد. علاوه بر آن نهادهايى مدرن به وجود آمد كه صورت‏هاى اجتماعى جديدى را به همراه خود آورد. اما نكته‏ مهم آن است كه تمام اين تغييرات و تحولات در عرصه‏ اجتماعى، اقتصادى و سياسى برگرفته از مبانى معرفتى جديدى است كه مدرنيته نام دارد. به عبارت ديگر مى‏توان مدرنيسم را حاصل بيرونى و نمايش عينى تفكرات و مبانى مدرنى دانست كه تغييرات اساسى خود را از رنسانس به بعد آغاز كرده است. در واقع مدرنیسم بعد از عصر روشنگریEnlightenment  باعث تغییر جدی نگرش انسان در چهار ساحت معرفتی «مفروضات ، مفاهیم ، غایات و ابزار» شد.

ويژگيهاى اصلى اندیشه مدرنیته به طور اجمال به شرح زير است:

-          اعتماد و اعتقاد به توانايى و كفايت عقل و تجربه انسان درراهبري بشر در تمام حوزه‌ها .

-          مخالفت آشكار و جدی با  ایمان و مذهب به عنوان عناصری غیر عقلی .

-          اومانیسم و انسان محوری به جای خدامحوری .

-          تجليل طبيعت و پرستش خداى طبيعى .

-          تكيه بر روش شناسى تجربى (متدولوژی پوزیتیویستی) در مقابل روش شناسى قياسى و فلسفى .

-          اعتقاد به اصالت سود (یوتیلیتاریانیسم) و اصالت لذت (هدونیسم)

-          طبيعت‌گرایيNaturalism و ماده گرایی Materialism .

-          اعتقاد به جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) و یا حذف دین از ساحت زیست بشری (لائیسیسم) .

مهمترين ويژگيها و پايه هاى اساسى مدرنيسم؛ اومانيسم، سكولاريسم، پوزيتيويسم و راسيوناليسم مى باشد كه بيشترين نقش را در تكوين و تكامل ايدئولوژى مدرنيسم داشته‌اند.

 

ملت Nation

ملت را می توان یک واحد بزرگ انسانی تعریف کرد که عامل پیوند آن یک فرهنگ و آگاهی مشترک است. از این پیوند است که احساس تعلق به یکدیگر و احساس وحدت میان افراد به آن واحد پدید میآید. از جمله ویژگیهای هر ملت اشغال یک قلمرو جغرافیایی مشترک است و احساس دلبستگی و وابستگی به سرزمین معین. علاوه بر آن، نیروی حیاتی پیوند دهندة ملت از احساس تعلق قوی به تاریخ، دین، زبان و فرهنگ ویژه خویش بر میخیزد.

به عبارتی عوامل عینی پیدایش ملت عبارتند از دین، تاریخ، فرهنگ، نژاد، خویشاوندی، زبان، بستگی‌های جغرافیایی و سرزمینی. ملت ممکن است به عنوان یک جماعت تاریخی و دارای بافت فرهنگی خاص اما بدون خودمختاری سیاسی یا داشتن دولت وجود داشته باشد.

واژهی «ملت» در گذشته معنای سیاسی امروزین را نداشته، چنانکه در زبان فارسی کمابیش برابر با امت یا پیروان دین بوده است. پیش از پیدایش «آگاهی ملی» جدید، آنچه در میان گروههای بشری شایع بوده، آگاهی قومی بوده است، چنانکه کلمه «ناسیون» هم در زبانهای اروپایی به معنای قوم به کار میرفته است. آگاهی قومی بیشتر جنبهی آگاهی به تعلق فرهنگی داشته و عنصر زبان، دین، آداب و رسوم، تاریخ و خاطرهی قومی مشترک، مبنای آن بوده است.

 

ملیت   Nationality

ملیت، در مقام رابطهی قانونی، به معنای عضویت در یک ملت یا دولت است. به طور کلی، ملیت شامل وظایف فرمانگذاری از سوی فرد و حمایت از سوی دولت است. افراد ، شرکتها ، کشتیها و هواپیماها همگی از نظر حقوقی ملیت دارند و از این نظر، ملیت فراگیرتر از شهروندی  Citizenاست، گر چه ملیت هم بیشتر در مورد افراد طبیعی به کار می‌رود.

ملیت را عموماً «حقی جدایی ناپذیر برای هر فرد بشری» شمردهاند. بدینسان، اعلامیة جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد (1948) اعلام می‌دارد که «هر کسی حق داشتن ملیتی را دارد» و «هیچکس را نمی‌توان خودسرانه از حق ملیتش محروم کرد». ملیت برای هر کس اهمیت بسیار دارد، زیرا اساساً از راه آنست که هر فرد در حیطه حقوق بین الملل داخل می شود و به حقوق سیاسی و اقتصادیی که دولتهای جدید به افراد ملت خود می‌دهند، دست می‌یابد. دولت، از راه قانون اساسی و قوانین دیگر، معین می‌کند که چه کساني مي‌توانند مليت او را داشته باشند. حق هر دولت برای اعطای ملیت خود به افراد، نامحدود نیست وگرنه ممکن است با حقوق دیگر دولتها در زمینه تعیین افراد ملت خود برخورد کند. برطبق یک قاعده حقوق عرفی بین‌الملل، شخصی که در قلمرو یک دولت زاده میشود و تابع قضاوت آنست، به صرف‌زادگی در خاک، ملیت آن دولت را به دست میآورد (تابعیت خاکی) و بر طبق قاعده دیگر، شخص، ملیت خود را به ارث از پدر یا مادر یا هر دو می برد (تابعیت خونی).

روش دولتها در به کاربردن این دو اصل متفاوت است. هنگامی که دولتی بخشی از قلمرو خود را به دولت دیگری واگذار می‌کند، به ساکنان ناحیه واگذارشده، معمولاً فرصتی برای به دست آوردن ملیت دولت تازه داده می شود. روش دیگر برای بدست آوردن ملیت، جریان پذیرش شهروندی (تابعیت) است، که هر دولتی ضوابطی خاص برای آن دارد.

  

ناسيوناليسم   Nationalism

ناسیونالیسم، یا ملت باوری، نوعی آگاهی جمعی و یا آگاهی ملی است که اغلب پدید آورنده‎ حس وفاداری و شور و دلبستگی افراد به عناصر تشکیل دهنده‎ ملت (نژاد، زبان، سنتها و عادتها، ارزشهای اجتماعی ، اخلاقی و بطور کلی فرهنگی) و گاه موجب بزرگداشت مبالغه‎آمیز از آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتها می شود. از آنجا که هر ملت دارای سرزمین خاص است، وفاداری به خاک و فداکاری برای پاسداری از آن و بزرگداشت آن از پایه‎های ملت باوری است.  ناسیونالیسم ایدئولوژی است که «دولت ملی» را عالی ترین شکل سازمان سیاسی می داند و مبارزه‎های ناسیونالیستی بر ضد چیرگی یا تاخت و تاز بیگانه برای به وجود آوردن پاسداری از چنین دولتی است. رشد ناسیونالیسم از ویژگیهای یک دوره‎ تاریخی است که در آن ملتها به صورت واحدهای سیاسی مستقل درآمدند و اصل «حاکمیت ملی» شناخته شد. این دوره برای اروپا از قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزدهم انجامید و در آسیا و افریقا به ویژه نیمه‎ دوم قرن بیستم را در بر می گیرد. دوران رشد ناسیونالیسم را دوران «بیداری ملی» نیز نامیده‎اند که در آسیا و افریقا با جنبش ضد استعماری در آمیخته است. ناسیونالیسم، به عنوان آگاهی گروهی، حس همبستگی و یگانگی پدید می آورد که از اشتراک در عواملی مانند زبان، ارزشهای اخلاقی، دین، ادبیات، سنتهای تاریخی، تاریخ نمادها و تجربه‎های مشترک سرچشمه می‎گیرد.ناسیونالیسم همچنین احساس مسئولیت در برابر سرنوشت ملی و وفاداری به ملت را در بر دارد که بر دیگر وفاداریها (مانند وفاداری به خانواده) مقدم است و این وفاداری، فداکاری نیز می طلبد. بنابراین، خیانت به دولت «ملی» خیانت به ملت به شمار می‎آید. ناسیونالیسم فرد را در برابر خواستهای ملی (مانند پاسداری از استقلال ملی یا مبارزه برای بدست آوردن آن) یا کوشش برای رفاه، سربلندی و پیشرفت ملت مسئول می شمارد و هر فرد، در عین حال، از راه هویت ملی خود از غرور  افتخارهای ملی و پیشینه‎ تاریخی و فرهنگی ملت خود برخوردار است.در نیمه‎ اول قرن نوزدهم در اروپا ناسیونالیسم با دموکراسی و لیبرالیسم و قانون خواهی همراه بود (چنانکه در دوران اول جنبشهای ملی در آسیا نیز، چنین بود) اما در اواخر قرن، صورت های تجاوزگر به خود گرفت و با رقابتهای نظامی و تجارتی و همچنین با توسعه امپریالیسم به زیان دیگر ملتها آمیخته شد. در قرن بیستم، ناسیونالیسم اروپایی یکی از عناصر اصلی فاشیسم و جنبشهای توتالیتر شد. و همچنین انگیزه‎ای برای قیام ملتهای استعمار زده بر ضد قدرتهای امپریالیست و انگیزه‎ مقاومتی برای اقلیت‌های ملی در برابر فشار دولتهای قدرتمند و زورگو. به رغم اشاعه‎ انترناسیونالیسم و نظریه‎ مبارزه‎ی طبقه‎ای، ناسیونالیسم همچنان قدرتمندترین نیروی سیاسی در تاریخ جهان جدید است و در گروهی از کشورهای جهان سوم مبارزه‎ ملی و ضد استعماری، علت دستیابی کمونیستها به قدرت بوده است نه جنگ طبقاتی داخلی.

مفاهیم سیاسی 1

اپوزيسيون Oposition

اپوزیسیون، در زبان فرانسه، به معنای مخالفت یا مخالفان، در معنای وسیع کلمه عبارتست از کوشش اتحادیه‌ها، حزب‌ها، گروه‌ها، دسته‌ها و افراد برای دستیابی به هدف‌هایی در جهت مخالف هدف‌های حاکمان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، خواه با استفاده از شیوه های پارلمانی، خواه با شیوه های دیگر. در معنای محدود، «اپوزیسیون» نامی است برای گروهی که در نظام‌های پارلمانی، به موجب قانون اساسی، موجودیت آن به رسمیت شناخته شده و در پارلمان گروهی را تشکیل می دهد که به حکومت یا دولت پیوسته نیست و از آن حمایت نمی کند، ولی خود را به قانون اساسی وفادار می‌داند. اپوزیسیون پارلمانی با شرکت در گفت‌وگو‌های مجلس و با شور قانونی، مطابق شرایطی که قانون اساسی معین کرده است، در کار حکومت نظارت مستقیم دارد و افکار عمومی را در جریان می‌گذارد.

مهم‌ترین وظیفه اپوزیسیون ، آن است که به انتخاب‌کنندگان امکان انتخاب دیگری را نشان می‌دهد و از این راه امکان انتخاب متفاوت از حاکمان سیاسی را فراهم می‌کند. اپوزیسیون مظهر حکومت احتمالی آینده است. این گونه اپوزیسیون جزء مکمل نظام‌های پارلمانی در کشورهای سنتی لیبرال، مانند انگلستان، فرانسه و سوئد است که معمولا دو حزب اصلی در آنها وجود دارد که به نوبت نقش حاکم و اپوزیسیون را به عهده می‌ گیرند. در نظام‌های تک حزبی، اپوزیسیون به صورت رسمی و قانونی وجود ندارد. در این نظام‌ها هرگونه مخالفت با حزب و دولت مخالفت با نظم عمومی و قانون اساسی شمرده می‌شود .در ایالات متحده آمریکا، به سبب وجود نظام ریاست جمهوری وجود یک اکثریت یکدست در پارلمان ضروری نیست و نامتمرکز بودن حزب‌ها، تشکیل فراکسیون‌های یکپارچه را ناممکن کرده و به همین دلیل در آمریکا اپوزیسیون به عنوان یکی از نهادهای مربوط به قانون اساسی وجود ندارد و به علت در کار نبودن یکپارچگی فراکسیونی در آن کشور، در مسائل اساسی نمی‌توان از وجود اپوزیسیون، به معنای محدود کلمه، سخن گفت.

نخستین اپوزیسیون سیاسی در سده هجدهم میلادی در انگلستان با دو گروه (ویگها و توریها) پدید آمد که از نظر منشاء اجتماعی اختلاف اساسی نداشتند و در بسیاری موارد باهم هم‌صدا بودند و جنگ اکثریت و اقلیت میان آن دو و جابجا شدن حزب حاکم و حزب مخالف، بیشتر جنبه اختلاف نظر سیاسی و شخصی داشت.

 

اصلاح‌طلبي Reformism

اقدام براي تغيير و تعويض برخي از جنبه‌هاي حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي، بدون انقلاب و تغییر اساس جامعه، اصلاح‌طلبي يا رفورميسم ناميده مي‌شود.

در مسأله اصلاحات، بايستي ماهيت اصلاحات تبیین شده و اولويت‌هاي آن تعيين شوند. واقعيت آن است كه هر رژيم سياسي در جهت پويايي و نشاط خويش مستلزم انجام پاره‌اي اصلاحات در ساختار، روش‌ها و رفتار‌هاي سياسي خويش است وليكن اين اصلاحات نبايستي مباني و اساس نظام سياسي را مخدوش كند.

 

اومانيسم Humanism

اومانیسم Humanism از واژه Human به معنای « انسان» و يا «بشر» اخذ شده است. اومانيسم يا انسان‌محورى با رنسانس آغاز مى‌شود و در عصر روشنگری با فیلسوفانی مثل توماس هابز ، جان لاک ، ژان‌ژاک‌روسو و ... به بلوغ می‌رسد . اومانيسم، انسان و عقل را مستقل و خودکفا از خدا و وحى الهى مطرح مى‌كند . این اندیشه بعدها و در در قرن 19 و 20 باعث و بانی حذف خدا و دین از زندگی و زیست بشری شده و پایه گذار سکولاریسم و لائیسیسم گردید. به جرأت می توان گفت اومانیسم و به عبارتی صحیح تر «انسان‌خدا‌انگاری» بنیاد و بنیان اغلب مفروضات و مشهورات غربی ازقبیل لیبرالیسم، راسیونالیسم (اعتقاد به کفایت عقل) و ... است.

به تعبیر رنه گنون، «اومانيسم نخستين صورت امرى بود كه به شكل نفى روح دينى در عصر جديد درآمده بود، و چون مى‌خواستند همه چيز را به ميزان بشرى، محدود سازند، بشرى كه خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پست‌ترين درجات وجود بشرى سقوط كرد».

 

پلوراليسم    Pluralism

کثرت‌باوری یا پلوارالیسم، نظریه‌هایی را دربر میگیرد که به لزوم کثرتِ عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آنها باور دارند و در سیاست به معنای باور به کثرت و استقلال گروه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در هر سیستم و هواداری از ارزش اخلاقی و لزوم وجود گروه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در نظام است. کثرت باوران بر تقدم حقوق بعضی گروه‌ها و نهادها (خانواده، کلیسا، اتحادیه ها، و حکومت‌های محلی و جز آنها) بر دولت تاکید می‌کنند و برآنند که قدرت دولت نباید انحصاری باشد، بلکه، در عین نظارت کلی دولت، دیگر نهادهای اجتماعی و مقدم بر دولت باید استقلال و قدرت خود را نگاه دارند. کثرت باوران، برخلاف آنارشیست‌ها، منکر وجود دولت نیستند، بلکه برای آن کارکردهایی سودمند برای جامعه می‌شناسد، مانند سازماندهی مستقیم یا غیر مستقیم اقتصاد، مالیات‌بندی، حفظ آزادی‌های فردی، امنیت ملی و روابط خارجی. در میان هواداران این نظریه گرایش‌های گوناگونی هست. گروهی از کثرت باوران نهادهای اجتماعی و محلی را برتر از دولت می شمارند و بعضی دیگر فروتر از آن. پرورشگاه اصلی این نظریه ایالات متحد آمریکاست و لیبرال‌های این کشور بیش از هر کشور دیگر از این نظر در برابر دخالت دولت در امور اجتماعی دفاع می کنند تا جایی که بعضی از مخالفان هرگونه دخالت حکومت مرکزی در امور ایالات و در روابط اجتماعی را به عنوان «سوسیالیسم» محکوم می‌کنند.

 

پوپوليسم Pupolism

پوپولیسم ازواژه People به معنی مردم اخذ شده است و پوپولیسم را مردم‌باوری یا مردم‌گرائی ترجمه کرده اند. پوپولیسم ، معتقد به بزرگداشت مفهوم «مردم» یا «خلق» تا حد تقدس و باور به الویت ، ارجحیت و حقانیت مطالبات توده مردم است.  مردم باوری خواست «مردم» را عین حق و اخلاق می‌داند و این خواست را برتر از همه ارزش‌ها و سازوکارهای اجتماعی می‌شناسد و برآنست که میان مردم و حکومت رابطه مستقیم وجود داشته باشد.

از خصوصیات پوپولیسم ،عوام فریبی، تعصب ، فقدان ایدئولوژی مشخص و تکیه بر توده های محروم و از خود بیگانه خلق می باشد.

 

پوزيتيويسم Positivism

پوزيتيويسم را مى‌توان به عنوان متدولوژى و روش‌شناسی مدرنيسم تلقى نمود که بر اصالت تجربه و حس تأکید دارد. پوزيتيويسم در واقع شورشى بود بر عليه فلسفه ، متافيزيك، آموزه‌های وحیانی و اخلاقی. پوزیتیسم که توسط فرانسیس بیکن و... تئوریزه شد و بر کفایت تجربه و حس بشری در شناخت و معرفت تأکید دارد و عقل و وحی را فاقد این کفایت می‌داند.

با توسعه و تعمیم پوزیتیسم از علوم تجربی (علومی که براساس مشاهدات تکرارپذیر بی توجه به زمان ومکان است) به سایر دانش‌ها؛ باور ، ایمان و معرفت بشری مخدوش و باطل انگاشته شد. هسته سخت این تصدیقات و مفروضات، وجود خداوند و آموزه‌های الهی و دینی است. كه مورد حمله پوزيتيويسم واقع شد. از ديدگاه پوزيتيويسم، مذهب وخداوند جزء تاريخ ذهن انسان است و عینیت و خارجيتى ندارد، بنابراین پوزيتيويسم درپی حمله به دين، باعث و باني تشكيك در معنادارى گزاره هاى دينى است وبا ایمان و دیانت سر ستیز دارد.

 

چپ و راست   Left and Right

خاستگاه مفهوم چپ و راست (و چپ روی و راست روی، جناح چپ و جناح راست و یا دست راستی و دست چپی) انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن، نمایندگان انقلابی تندرو در طرف چپ و محافظه کارها در طرف راست می‌نشستند که این سنت بعدها در پارلمان‌های کشورهای اروپایی ادامه یافت.

در آن روزگار این دو اصطلاح معنای روشن و جدا از هم داشت یعنی چپ به معنای انقلابی بودن و هواداری از تغییر و دگرگونی و راست به معنای مخالفت با هر گونه دگرگونی و بازگشت به گذشته بود اما از آن پس پیدایش و درهم‌آمیختگی گرایش‌های تازه و گوناگون سیاسی موجب شده است که تعیین مرز شفاف و روشنی میان آن دو نا ممکن شود زیرا هر یک از این دو مفهوم ، در معنای وسیع خود، چنان گرایش‌ها و گروه‌های مختلف و ناهمسازی را دربر می‌گیرند که جز معنایی بسیار کلی و مبهم از آنها برنمیآید. با این وجود و با تسامح می توان گفت ، جریان چپ شامل همه گروه‌های اصلاح طلب و تغییر و تجدید‌نظر‌طلب است.

 

دموكراسي   Democracy

مراد از دموکراسی حکومت «دموس» یا «عامه‌مردم» است، یعنی حق مردم در تصمیم گیری پیرامون امور عمومی جامعه. این شکل از حکومت در آتن (سده پنجم ق.م) پدید آمد و در آن  مردم (به جز زنان ، بردگان ، مهاجران) در وضع و اجرای قوانین شرکت می کردند و برای امور اجرائی نیز به نوبت عهدهدار سمت‌ها میشدند و دادرسان دادگاه‌ها نیز با قرعه برگزیده می‌شدند. با پیدایش دوره امپراتوری، دموکراسی نیز از ان رخت بر بست، اما آنچه در جهان امروز در پهنهی «دولت-ملت» ها به نام دموکراسی شناخته میشود، دموکراسی غیرمستقیم یا نمایندگی (Representative Democracy )است؛ یعنی انتخاب نمایندگانی که در مجلس‌های قانونگذاری خواست اکثریت مردم را به اجرا گذارند.

 

دولت State

به سازمان سياسي جامعه كه متشكل از حكومت ، مردم و سرزميني با مرزهاي معيّن است، دولت گفته مي‌شود. همچنين به ساخت قدرتي كه در سرزمين معيّن بر مردماني معيّن تسلط پايدار دارد و از نظر داخلي نگهبان نظم و انضباط عمومي و از نظر خارجي پاسدار تماميت سرزمين و منافع ملت و يكايك شهروندان خويش به شمار مي‌آيد به صورت نهادها و سازمان‌هاي اداري، سياسي، قضايي و نظامي، در جامعه اعمال قدرت مي‌كند.

در اينجا منظور از دولت ، مفهوم رايج آن يعني هيأت دولت يا قوة مجريه نيست، بلكه مي‌توان گفت مقصود از اين واژه ، معادل State است که نهادهاي گوناگوني و از جمله حكومت Government را براي تحقق اهداف خود تشكيل مي‌دهد. حکومت، کارگزاری است که بدان وسیله، اراده دولت متبلور می‌شود. باید دانست که حکومت؛ ناپایدار، اما دولت؛ پایدار است. حکومت در نتیجه انتخابات و انقلابات تغییر می‌کند، دست‌به‌دست می‌شود، اما دولت در معرض چنین تغييراتي نيست. حكومت شامل قواي مقننه، مجریه (کابینه) و قضائیه میباشد. حاکمیت نیز به عنوان مهمترین عنصر دولت به معنی قدرت برتر و ماندگار، وجه تمایز دولت با سایر مفاهیم هم‌جوار است.

 

رفراندوم  Referendum

همه‎پرسی یا رفراندوم، رأی گیری مستقیم از همه‎ اعضای تشکیل دهنده‎ یک سازمان یا جامعه برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کرده‎اند. هدف همه‎پرسی پرهیز از قانونگذاری به زیان اکثریت جامعه است. در نظام‌های نمایندگی و پارلمانی جدید از همه‌پرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در رژیم بهره می گیرند، ولی در برخی جوامع کوچک برای همه‎ امور، رأی همگان پرسیده می‎شود. در کانتون سنت‌گال سوئیس از 1831 برای قانونگذاری‌های عادی مجمع نمایندگان نیز همه‎پرسی رسم شد و از آن پس دیگر کانتون‌های سوئیس نیز برای هر نوع قانونگذاری، همه‎پرسی را آغاز کردند. بیست و یک ایالت از ایالات متحده آمریکا نیز در 1898-1957 از این روش استفاده می‎کردند.

دو گونه همه پرسی وجود دارد؛ اختیاری و اجباری. همه‎پرسی اجباری معمولاً برای تصویب قانون اساسی یا متمم آن است. این قاعده ممکن است در مورد بعضی از قانونگذاریهای عادی نیز، مطابق پیش‌بینی قانون اساسی، به کار بسته شود؛ مثلاً، در مورد پیشنهادهایی برای افزایش وام‌های دولتی یا برخی مسائل بسیار مهم (مانند همه پرسی در فرانسه برای استقلال الجزایر در 1961). در همه‌پرسی اختیاری نمایندگان مجلس ممکن است با اکثریت قاطع مسئله‎ای را به رأی عمومی واگذارند و یا دولت، در غیاب مجلس و یا به رغم آن، موضوعی را به رأی عمومی بگذارد.

 

سكولاريسمSecularism  

در قلمرو مدرنيسم، دين و خدا، مركزيت و محوریت خود را نسبت به زندگى اجتماعى و سياسى بشر از دست مى‌دهد و به صورت مجموعه‌اى از دستورات و تعاليمى اخلاقى و معنوی شخصى درحوزه فردی درمى‌آيد. در مدرنیسم به دلیل اعتقاد به اومانیسم، انسان به جای خدا و در جای خدا می‌نشیند و عقل بشری فراتر از وحی الهی می تواند امور بشری را مدیریت و هدایت کند. بنابراین دین از برنامه مدون و جامع زندگی بشری به «اخلاق» و «معنویتِ» محض، فروکاهش می‌شود و دین، عاری از کیهان شناسی، جهان‌بینی، خداشناسی و ایدئولوژی شده و از آن، چيزي جز يك سري برنامه‌هاي اخلاقي در حوزه‌ فردي باقي نمي‌ماند..

به دلیل سلطه هزار ساله کلیسا، بر جوامع غربی و غیر عقلانی و ضد انسانی بودن برخی از فرامین وآموزه‌های ارباب و آبا کلیسا، باعث ظهور جنبش پروتستان (معترضین) گردیده و گام به گام عرصه بر کلیسا تنگ‌تر شد و در نهایت از متن زندگی بشر غربي به حاشیه رانده شد و برخي از اندیشمندان غربی به این نتیجه رسیدند که باید حیات بشری را سکولاریزه کرد، يعنى دين وجود نداشته باشد يا اگر وجود دارد بايد به امرى شخصى و فردى تبديل شود و در محدوده عبادات و احكام فردى باقى بماند و دين (و خدا) نبايد مركز ثقل حيات سياسى و اجتماعى قرار گيرد.

برخی از روشنفکران جهان اسلام هم با الگوبرداری از غرب، به ترویج سکولاریسم می‌پردازند، غافل از اینکه هم اسلام متفاوت از مسیحیت است و هم علما و روحانیون مسلمان، متفاوت از ارباب و آباء کلیسا. اسلام دینی مترقی است که درکنار وحی، به عقل بشری اهمیت شایانی قائل است و دین و دنیا، علم و ایمان، زهد و ثروت و عقل و وحی را در کنار هم و باهم به رسمیت مي‌شناسد . اسلام به ایمان بدون علم و معرفت، ارزشی قائل نیست و عقل بشری را درکنار کتاب وسنت، جزو منابع شناخت برمی‌شمرد.

به نظر می‌رسد سکولارهای مسلمان، تلاش بیهوده‌ای در سکولاریزاسیون اسلام انجام می‌دهند چه اینکه اسلام، دین و سیاست را درهم آمیخته می‌داند و نگاهي اجمالي به احكام و آموزه‌هاي آن اين نكته را تأئيد مي‌كند.

 

سوسياليسم Socialism

اين اصطلاح كه از واژة «Social» به معناي اجتماعي، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهاي بسيار دارد، اما تعريف معمول اين اصطلاح را در واژه نامة انگليسي آكسفورد، چنين مي توان يافت: «سوسياليسم ، تئوري يا سياستي است كه هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد - سرمايه، زمين، اموال و جز آنها - به طور كلي، و ادارة آنها به سود همگان است.» اما چنين تعريفي اختلاف نظرها و روشهاي سوسياليستها و مدعيان به شمار هواداري از سوسياليسم را دربارة مفاهيم اين تعريف، روشن نمي كند. به هر حال، يك تعريف بي چون و چرا از سوسياليسم ممكن نيست، زيرا مفهوم «مالكيت و نظارت عمومي» بسيار پیچیده و مبهم است و بر سر آن اتفاق نظر، وجود ندارد.

مهمترين عنصر مشترك نظريه هاي سوسياليست تكيه بر برتري جامعه و سود همگاني بر فرد و سود فردي است. از جهت تاریخي، سوسياليسم ، طغياني است بر ضد فردباوري (انديويدواليسم) و ليبراليسم اقتصادي عصر جديد. سوسياليسم نفي اين نظريه است كه پيگيري نفع فردي، چنانكه هواداران سرمايه داري ادعا مي كنند، خود به خود به نفع اجتماعي مي انجامد، بلكهبه عقيدة اين مكتب، دخالت اكثريت و دولت ، در مقام نمايندة اكثريت، مي تواند نفع عمومي را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضي ريشه هاي سوسياليسم را تا نخستين نظريه هاي اخلاقي و ديني ، مشوق برابري و همكاري اجتماعي و يا آرمانشهر افلاطوني، به عقب مي برند، اما سوسياليسم جديد، در واقع، فرآورده مستقیم انقلاب صنعتي است. سوسياليسم يك ايدئولوژي شورنده عليه پيامدهاي انقلاب صنعتي براي اكثريت جامعه به ويژه پروليتارياست. اصطلاح «سوسياليست» به معناي جديد آن، اول بار در 1827 براي پيروان «رابرت آون» ، در انگلستان به كار رفت و اصطلاح «سوسياليسم» در 1832 در نشرية ارگان پيروان «سن سيمون» براي عقايد سن سيمون به كار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمريكا رواج يافت.

 

سياست Politic

دانشواژه سیاست Politics، از واژه یونانی پولیس به معنای شهر برگرفته شده است و پرسپولیس یعنی شهر پارس. کلمه پلیس هم که امروزه به نهاد حفظ و ایجاد انضباط اجتماعی و نیروی انتظامی اطلاق می شود از این کلمه اقتباس شده است.

کلمه عربی سیاست نیز در لغت به معناي حفاظت و حراست، حكم راندن بر رعيت و حكومت و رياست و داوري و اداره امور كشور به كار رفته است .

سیاست politics، در اصطلاح به دانشی كه موضوع آن مطالعه و بررسي ماهيت و هویت دولت ، حكومت، حاکمیت و پديده‌ها و نهادهاي سياسي و تمام اشكال قدرت در جامعه انساني است، گفته مي‌شود.

در اسلام از سياست، اداره و هدايت جامعه بر اساس قوانين الهي و اسلامي به گونه‌اي كه سعادت دنيا و آخرت افراد جامعه تأمين گردد، استفاده مي‌شود و در غرب از سياست به عنوان «هنر حكومت بر نوع بشر» يا به تعبیر هارولد لاسکی؛ علمي كه مي‌آموزد « چه كسي مي‌برد، چه مي‌برد، چه موقع مي‌برد، چگونه مي‌برد و چرا مي‌برد» ياد شده است.

امام خمینی(س) سیاست را به سه نوع شیطانی ، تک بعدی و الهی تقسیم می کند. ایشان معتقد است سیاست شیطانی، سیاستی فاسد است که بر اساس نگرش مادی گرایانه محض و منفعت طلبی فردی یا گروهی به وجود می آید و از اساس باطل است چون بر دروغ و خدعه و نیرنگ استوار است و از مصالح عمومی و سعادت دنیوی و اخروی مردم به دور است.(نک: صحیفه امام ، ج13 ،431 )

ایشان سیاست تک بعدی را که فقط به دنبال اهداف این جهانی است، جزء ناقصی از سیاست حقیقی می داند و بنابراین رد می‌کند.

سیاست الهی که سیاست مطلوب نظر امام است ، دارای ویژگی‌های زیر است:

1.          مجری حدود الهی

2.          رعایت مصالح و سعادت دنیا و آخرت مردم

3.          مبتنی بر قسط و عدل

4.          نفی هرگونه ظلم ، ستم ، استبداد ، استثمار و استعباد

5.          عاری از هرگونه مظاهر شیطانی (دروغ ، خدعه و ...)

6.          ایجاد جامعه مطلوب اسلامی

 

صهيونيسم Zionism

صهيونيسم، جنبش يهودي براي به وجود آوردن جامعه و دولتی يهودي در فلسطين است. نام اين جنبش از «كوه صهيون» (آرامگاه داود نبي) گرفته شده كه در اورشليم قرار دارد و نام آن رفته رفته، درروزگار باستان، نماد سرزمين فلسطين شد. يهوديان كه پس از ويراني اورشليم در سال 70 ميلادي، به دست روميان، در سراسر جهان پراكنده شدند. یهودیان ، با وجود پراكندگي، همواره آرزو و وعدة بازيافت «ارض موعود»، چنانكه موسی(ع) آنان را بدان رهبري كرده بود، در خيالشان زنده بود.

صهيونيسم جديد پس از پيدايش موج تازة يهود ستيزي در روسية تزاري و لهستان و ديگر كشورهاي اروپايي (از جمله در قضيه دريفوس در فرانسه) و زير نفوذ موج جنبشهاي ناسيوناليست اروپايي در اواخر قرن نوزدهم پديد آمد. پيشرو آن يك روزنامه نويس مجارستاني به نام تئودور هرتسل (1860-1940) بود.

وي در كتاب «دولت يهود» ، استدلال كرد كه تنها راه نجات يهوديان از آزار دايمي ايجاد يك دولت يهودي است و در 1897 نخستين «كنگرة جهاني صهيونيست» را در شهر بال (سوئيس) برگزار كرد. اما كسي كه بر روي اين نكته پا فشاري كرد كه ملت يهود تنها در فلسطين مي تواند زندگي دوباره يابد، حييم وايزمن (1874-1952) بود. نخستين قدمها براي برقراري «ميهن يهودي» در فلسطين ـ كه در آن زمان در تصرف عثماني بود ـ به جايي نرسيد، تا آنكه، پس از تجزية امپراتوري عثماني و افتادن فلسطين به دست انگليسیها، بر اثر اقدامهاي وايزمن ـ كه بعدها اولين رئيس جمهور اسرائيل شد ـ دولت انگلستان «اعلامية بالفور» را صادر و با درخواست يهوديان براي مهاجرت به فلسطين موافقت كرد. در اين ميان گروههاي مهاجر يهودي از اروپا به فلسطين وارد شدند تا بناي دولت جديد را بگذارند. در فاصلة دو جنگ جهاني و در طول جنگ دوم، به ويژه بر اثر سياست ضد يهود نازيها، يهوديان گروه گروه به سوي فلسطين روانه شدند. اين مهاجرتها و اشغال سرزمین فلسطین ، با مقاومت ساكنین اصلی فلسطين روبرو شد و درنتیجه زمينة جنگ وسيع اعراب و يهود را فراهم كرد. پس از جنگ جهاني دوم، سازمان ملل متحد با تجزية فلسطين و تشكيل يك دولت يهودي در آن موافقت كرد و اين دولت بلافاصله پس از پايان تحت الحمايگي فلسطين و خروج انگليسيها (1948) به وجود آمد و در پي آن نخستين جنگ اعراب و اسرائيل در گرفت. بر اثر اين جنگ، يهوديان پيروز شدند و سرزمينهاي بيشتري ـ بيش از آنچه سازمان ملل تعيين كرده بود ـ را تصرف كردند. بر اثر جنگ و همچنين ترور و كشتار فلسطينینیان، چند صدهزار تن از آنان، از خانه و سرزمين خود رانده شدند و مسألة «آوارگان فلسطين» به وجود آمد .

اشغال فلسطین، زمينة جنگهاي بعدي (1956، 1967، 1973) اعراب و اسرائيل را فراهم كرد. آوارگان فلسطيني با به وجود آوردن «سازمان آزاديبخش فلسطين» و چندين سازمان و گروه چريكي و دسته هاي مخفي و شبه نظامي از 1967 جنگي سخت و بي امان را با اسرائيل، چه در داخل خاك آن و چه در سرزمينهاي اشغالي و در سراسر جهان، آغاز كردند و عليه صهيونيسم در جبهه هاي سياسي و نظامي به نبرد پرداختند.

بنابراین، صهيونيسم كه در ميان هواداران اروپايي يهوديان جنبشي براي يافتن ميهني براي يهود شمرده مي شود، از نظر اعراب و ملتهاي مسلمان و بخش عمدة جهان سوم، مترادف با تجاوزگري و امپرياليسم و غصب سرزميني متعلق به ملتي ديگر است و اسرائيل متحد نيرومندي براي غرب و امپرياليسم آن در منطقه خاورميانه به شمار مي آيد. گروههاي تندرو و متعصب يهوديان صهيونيست، خواهان به وجود آوردن يك كشور يهودي از را قهر و سلطة نظامي هستند كه به اصطلاح «از نيل تا فرات» ادامه داشته باشد.