خوارج، از نخستين فرقه هاي اسلامي شکل گرفته در سده نخست اسلامي است. نحوه شکل گيري خوارج همانند برخي فرقه هاي کلامي ديگر مثل مرجئه ارتباط مستقيمي با تحولات  سياسي - اجتماعي صدر اسلام دارد. خوارج گروهي از لشکريان ناراضي جنگ صفين بودند که با اصرار بر “تحکيم” و يا به عبارتي “حکميت” موجب انشعاب در لشکر حضرت امير(ع) شدند و در نهايت و پس از روشن شدن نتيجه حکميت در دومه الجندل، با نفي “حکميت” به تدريج از يک جريان سياسي به يک جريان کلامي تبديل شدند. از اين رو خوارج سياسي بر خوارج کلامي تقدم دارند. دغدغه اصلي خوارج کلامي، مسئله “ايمان و کفر” بود. آموزه مهم ديگري خوارج را مي توان نفي حکومت دانست.نخستين و معتبرترين گزارش را از ديدگاههاي خوارج سياسي در خلال جنگ صفين مي توان در کلام حضرت علي(ع) يافت. آن حضرت در خطبه چهلم نهج البلاغه، به قرائت خاص خوارج از آيه “ان الحکم الالله” جواب داده و آن را رد مي کند:
“سخني است از آن حضرت عليه السلام، درباره خوارج، وقتي که گفتار آنان را شنيد که مي گفتند: “حکمي نيست مگر از آن خدا”، فرمود: اين يک سخن حق است که از آن باطل اراده شده است. بلي، حکمي نيست، مگر از آن خدا، ولي اينان مي گويند: زمامداري و رياست نيست، مگر از آن خدا. وجود حاکم و زمامدار براي مردم ضروري است چه حاکم نيکوکار چه بدکار؛ که اگر زمامدار فاسق باشد، شخص با ايمان در زمامداري او عمل صالح خود را انجام مي دهد و شخص کافر براي دنيايش برخوردار مي گردد، تا روزگار زندگي مومن و کافر سپري شود و خداوند به وسيله زمامدار فاسق غنايم را جمع و به وسيله او جهاد با دشمن را به راه مي اندازد و راه ها به وسيله او امن مي گردد و به وسيله او حق ضعيف از قوي گرفته  مي شود تا نيکوکار راحت شود و مردم از شر تبهکار در امان باشند”.گروه سياسي خوارج به تدريج سعي نمودند، خود را در يک فرقه اعتقادي و کلامي بازسازي کنند؛ از اين رو خوارج به عنوان يک فرقه کلامي نيز شکل گرفت و اکثر کتب فرق و مذاهب از آنها نام برده اند.
پس از خوارج اوليه که با عناويني چون محکمه يا حرويه1 شناخته مي شدند، چهار فرقه ديگر ازبين فرق مختلف خوارج، اهميت بيشتري دارند؛ گروه اول ازارقه که مخالف خود را مشرک و کافر مي دانستند و کشتن آنها را مباح مي شمردند. گروه دوم نجدات يا نجديه، جاهل به فروع دين را معذور مي دانستند. به نظر آنها تنها گناهاني که شخص بر آنها اصرار ورزد، موجب کفر و شرک است و بالاخره گروه سوم، صفريه يا پيروان زياد بن اصفر مي باشند. آنها کشتن اطفال و زنان مخالف خود را جايز نمي دانند. وبالاخره، گروه پنجم و معتدل ترين فرقه خوارج اباضيه مي باشند. موسس اين فرقه عبدال-له بن اباض است. آنها مرتکب کبيره را موحد دانسته، قتل او را جائز نمي دانند و معتقدند که کفر مرتکب کبيره، کفر نعمت است نه ملت و دين.
به رغم انشعابات مختلف در خوارج، برخي از آموزه هاي مشترک را مي توان براي کلام سياسي خوارج برشمرد. نخستين مسئله که خوارج مطرح کردند، مسئله ايمان و کفر بود. آنها غالبا، جز برخي گروههاي متاخر، مرتکب کبيره را کافر مي دانستند. اين امر تاثير سياسي مهمي در پي دارد. بر اين اساس فرد با ارتکاب گناه کبيره از عضويت در جامعه اسلامي نيز خارج مي شود و هيچ گونه حقوقي در جامعه اسلامي ندارد. از ديدگاه آنها امر به معروف و نهي از منکر در همه درجات واجب است، حتي اگر به قتال بينجامد. آنها براي قتل و پيکار با کساني که آنها را کافر مي شمارند، هيچ گونه قيد و شرطي نمي شناختند. اين آموزه در عرصه زندگي سياسي اجتماعي مستلزم نظارت شديد بر رفتار فردي - اجتماعي افراد است. معروفترين آموزه سياسي خوارج را بايد در “نفي حکومت غير خداوند” در جامعه دانست. چنين تفسيري از آيه “ان الحکم الا الله”، آنها را به نفي امامت و حکومت سوق داد. البته به رغم نفي امامت، خوارج در عمل، معمولا به تعيين امير اقدام مي نمودند. حتي خوارج محکمه - خوارج نخستين - به گزارش طبري در حروراء دو امير برگزيده بودند: يکي براي جنگ و ديگري براي نماز.



پي نوشت :
1-  وجه تسميه آنها به حروريه به دليل تجمع آنها در محلي به نام حروراء درنزديکي کوفه، پس از جدا شدن از لشکر امام علي(ع) هنگام بازگشت از جنگ صفين است. ر.ک: شهرستاني، پيشين.

 این مطلب در روزنامه رسالت مورخ ۲۶/۱۰/۸۸ منتشر شد.