مفاهیم سیاسی 1
اپوزيسيون Oposition
اپوزیسیون، در زبان فرانسه، به معنای مخالفت یا مخالفان، در معنای وسیع کلمه عبارتست از کوشش اتحادیهها، حزبها، گروهها، دستهها و افراد برای دستیابی به هدفهایی در جهت مخالف هدفهای حاکمان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، خواه با استفاده از شیوه های پارلمانی، خواه با شیوه های دیگر. در معنای محدود، «اپوزیسیون» نامی است برای گروهی که در نظامهای پارلمانی، به موجب قانون اساسی، موجودیت آن به رسمیت شناخته شده و در پارلمان گروهی را تشکیل می دهد که به حکومت یا دولت پیوسته نیست و از آن حمایت نمی کند، ولی خود را به قانون اساسی وفادار میداند. اپوزیسیون پارلمانی با شرکت در گفتوگوهای مجلس و با شور قانونی، مطابق شرایطی که قانون اساسی معین کرده است، در کار حکومت نظارت مستقیم دارد و افکار عمومی را در جریان میگذارد.
مهمترین وظیفه اپوزیسیون ، آن است که به انتخابکنندگان امکان انتخاب دیگری را نشان میدهد و از این راه امکان انتخاب متفاوت از حاکمان سیاسی را فراهم میکند. اپوزیسیون مظهر حکومت احتمالی آینده است. این گونه اپوزیسیون جزء مکمل نظامهای پارلمانی در کشورهای سنتی لیبرال، مانند انگلستان، فرانسه و سوئد است که معمولا دو حزب اصلی در آنها وجود دارد که به نوبت نقش حاکم و اپوزیسیون را به عهده می گیرند. در نظامهای تک حزبی، اپوزیسیون به صورت رسمی و قانونی وجود ندارد. در این نظامها هرگونه مخالفت با حزب و دولت مخالفت با نظم عمومی و قانون اساسی شمرده میشود .در ایالات متحده آمریکا، به سبب وجود نظام ریاست جمهوری وجود یک اکثریت یکدست در پارلمان ضروری نیست و نامتمرکز بودن حزبها، تشکیل فراکسیونهای یکپارچه را ناممکن کرده و به همین دلیل در آمریکا اپوزیسیون به عنوان یکی از نهادهای مربوط به قانون اساسی وجود ندارد و به علت در کار نبودن یکپارچگی فراکسیونی در آن کشور، در مسائل اساسی نمیتوان از وجود اپوزیسیون، به معنای محدود کلمه، سخن گفت.
نخستین اپوزیسیون سیاسی در سده هجدهم میلادی در انگلستان با دو گروه (ویگها و توریها) پدید آمد که از نظر منشاء اجتماعی اختلاف اساسی نداشتند و در بسیاری موارد باهم همصدا بودند و جنگ اکثریت و اقلیت میان آن دو و جابجا شدن حزب حاکم و حزب مخالف، بیشتر جنبه اختلاف نظر سیاسی و شخصی داشت.
اصلاحطلبي Reformism
اقدام براي تغيير و تعويض برخي از جنبههاي حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي، بدون انقلاب و تغییر اساس جامعه، اصلاحطلبي يا رفورميسم ناميده ميشود.
در مسأله اصلاحات، بايستي ماهيت اصلاحات تبیین شده و اولويتهاي آن تعيين شوند. واقعيت آن است كه هر رژيم سياسي در جهت پويايي و نشاط خويش مستلزم انجام پارهاي اصلاحات در ساختار، روشها و رفتارهاي سياسي خويش است وليكن اين اصلاحات نبايستي مباني و اساس نظام سياسي را مخدوش كند.
اومانيسم Humanism
اومانیسم Humanism از واژه Human به معنای « انسان» و يا «بشر» اخذ شده است. اومانيسم يا انسانمحورى با رنسانس آغاز مىشود و در عصر روشنگری با فیلسوفانی مثل توماس هابز ، جان لاک ، ژانژاکروسو و ... به بلوغ میرسد . اومانيسم، انسان و عقل را مستقل و خودکفا از خدا و وحى الهى مطرح مىكند . این اندیشه بعدها و در در قرن 19 و 20 باعث و بانی حذف خدا و دین از زندگی و زیست بشری شده و پایه گذار سکولاریسم و لائیسیسم گردید. به جرأت می توان گفت اومانیسم و به عبارتی صحیح تر «انسانخداانگاری» بنیاد و بنیان اغلب مفروضات و مشهورات غربی ازقبیل لیبرالیسم، راسیونالیسم (اعتقاد به کفایت عقل) و ... است.
به تعبیر رنه گنون، «اومانيسم نخستين صورت امرى بود كه به شكل نفى روح دينى در عصر جديد درآمده بود، و چون مىخواستند همه چيز را به ميزان بشرى، محدود سازند، بشرى كه خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پستترين درجات وجود بشرى سقوط كرد».
پلوراليسم Pluralism
کثرتباوری یا پلوارالیسم، نظریههایی را دربر میگیرد که به لزوم کثرتِ عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آنها باور دارند و در سیاست به معنای باور به کثرت و استقلال گروههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در هر سیستم و هواداری از ارزش اخلاقی و لزوم وجود گروههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در نظام است. کثرت باوران بر تقدم حقوق بعضی گروهها و نهادها (خانواده، کلیسا، اتحادیه ها، و حکومتهای محلی و جز آنها) بر دولت تاکید میکنند و برآنند که قدرت دولت نباید انحصاری باشد، بلکه، در عین نظارت کلی دولت، دیگر نهادهای اجتماعی و مقدم بر دولت باید استقلال و قدرت خود را نگاه دارند. کثرت باوران، برخلاف آنارشیستها، منکر وجود دولت نیستند، بلکه برای آن کارکردهایی سودمند برای جامعه میشناسد، مانند سازماندهی مستقیم یا غیر مستقیم اقتصاد، مالیاتبندی، حفظ آزادیهای فردی، امنیت ملی و روابط خارجی. در میان هواداران این نظریه گرایشهای گوناگونی هست. گروهی از کثرت باوران نهادهای اجتماعی و محلی را برتر از دولت می شمارند و بعضی دیگر فروتر از آن. پرورشگاه اصلی این نظریه ایالات متحد آمریکاست و لیبرالهای این کشور بیش از هر کشور دیگر از این نظر در برابر دخالت دولت در امور اجتماعی دفاع می کنند تا جایی که بعضی از مخالفان هرگونه دخالت حکومت مرکزی در امور ایالات و در روابط اجتماعی را به عنوان «سوسیالیسم» محکوم میکنند.
پوپوليسم Pupolism
پوپولیسم ازواژه People به معنی مردم اخذ شده است و پوپولیسم را مردمباوری یا مردمگرائی ترجمه کرده اند. پوپولیسم ، معتقد به بزرگداشت مفهوم «مردم» یا «خلق» تا حد تقدس و باور به الویت ، ارجحیت و حقانیت مطالبات توده مردم است. مردم باوری خواست «مردم» را عین حق و اخلاق میداند و این خواست را برتر از همه ارزشها و سازوکارهای اجتماعی میشناسد و برآنست که میان مردم و حکومت رابطه مستقیم وجود داشته باشد.
از خصوصیات پوپولیسم ،عوام فریبی، تعصب ، فقدان ایدئولوژی مشخص و تکیه بر توده های محروم و از خود بیگانه خلق می باشد.
پوزيتيويسم Positivism
پوزيتيويسم را مىتوان به عنوان متدولوژى و روششناسی مدرنيسم تلقى نمود که بر اصالت تجربه و حس تأکید دارد. پوزيتيويسم در واقع شورشى بود بر عليه فلسفه ، متافيزيك، آموزههای وحیانی و اخلاقی. پوزیتیسم که توسط فرانسیس بیکن و... تئوریزه شد و بر کفایت تجربه و حس بشری در شناخت و معرفت تأکید دارد و عقل و وحی را فاقد این کفایت میداند.
با توسعه و تعمیم پوزیتیسم از علوم تجربی (علومی که براساس مشاهدات تکرارپذیر بی توجه به زمان ومکان است) به سایر دانشها؛ باور ، ایمان و معرفت بشری مخدوش و باطل انگاشته شد. هسته سخت این تصدیقات و مفروضات، وجود خداوند و آموزههای الهی و دینی است. كه مورد حمله پوزيتيويسم واقع شد. از ديدگاه پوزيتيويسم، مذهب وخداوند جزء تاريخ ذهن انسان است و عینیت و خارجيتى ندارد، بنابراین پوزيتيويسم درپی حمله به دين، باعث و باني تشكيك در معنادارى گزاره هاى دينى است وبا ایمان و دیانت سر ستیز دارد.
چپ و راست Left and Right
خاستگاه مفهوم چپ و راست (و چپ روی و راست روی، جناح چپ و جناح راست و یا دست راستی و دست چپی) انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن، نمایندگان انقلابی تندرو در طرف چپ و محافظه کارها در طرف راست مینشستند که این سنت بعدها در پارلمانهای کشورهای اروپایی ادامه یافت.
در آن روزگار این دو اصطلاح معنای روشن و جدا از هم داشت یعنی چپ به معنای انقلابی بودن و هواداری از تغییر و دگرگونی و راست به معنای مخالفت با هر گونه دگرگونی و بازگشت به گذشته بود اما از آن پس پیدایش و درهمآمیختگی گرایشهای تازه و گوناگون سیاسی موجب شده است که تعیین مرز شفاف و روشنی میان آن دو نا ممکن شود زیرا هر یک از این دو مفهوم ، در معنای وسیع خود، چنان گرایشها و گروههای مختلف و ناهمسازی را دربر میگیرند که جز معنایی بسیار کلی و مبهم از آنها برنمیآید. با این وجود و با تسامح می توان گفت ، جریان چپ شامل همه گروههای اصلاح طلب و تغییر و تجدیدنظرطلب است.
دموكراسي Democracy
مراد از دموکراسی حکومت «دموس» یا «عامهمردم» است، یعنی حق مردم در تصمیم گیری پیرامون امور عمومی جامعه. این شکل از حکومت در آتن (سده پنجم ق.م) پدید آمد و در آن مردم (به جز زنان ، بردگان ، مهاجران) در وضع و اجرای قوانین شرکت می کردند و برای امور اجرائی نیز به نوبت عهدهدار سمتها میشدند و دادرسان دادگاهها نیز با قرعه برگزیده میشدند. با پیدایش دوره امپراتوری، دموکراسی نیز از ان رخت بر بست، اما آنچه در جهان امروز در پهنهی «دولت-ملت» ها به نام دموکراسی شناخته میشود، دموکراسی غیرمستقیم یا نمایندگی (Representative Democracy )است؛ یعنی انتخاب نمایندگانی که در مجلسهای قانونگذاری خواست اکثریت مردم را به اجرا گذارند.
دولت State
به سازمان سياسي جامعه كه متشكل از حكومت ، مردم و سرزميني با مرزهاي معيّن است، دولت گفته ميشود. همچنين به ساخت قدرتي كه در سرزمين معيّن بر مردماني معيّن تسلط پايدار دارد و از نظر داخلي نگهبان نظم و انضباط عمومي و از نظر خارجي پاسدار تماميت سرزمين و منافع ملت و يكايك شهروندان خويش به شمار ميآيد به صورت نهادها و سازمانهاي اداري، سياسي، قضايي و نظامي، در جامعه اعمال قدرت ميكند.
در اينجا منظور از دولت ، مفهوم رايج آن يعني هيأت دولت يا قوة مجريه نيست، بلكه ميتوان گفت مقصود از اين واژه ، معادل State است که نهادهاي گوناگوني و از جمله حكومت Government را براي تحقق اهداف خود تشكيل ميدهد. حکومت، کارگزاری است که بدان وسیله، اراده دولت متبلور میشود. باید دانست که حکومت؛ ناپایدار، اما دولت؛ پایدار است. حکومت در نتیجه انتخابات و انقلابات تغییر میکند، دستبهدست میشود، اما دولت در معرض چنین تغييراتي نيست. حكومت شامل قواي مقننه، مجریه (کابینه) و قضائیه میباشد. حاکمیت نیز به عنوان مهمترین عنصر دولت به معنی قدرت برتر و ماندگار، وجه تمایز دولت با سایر مفاهیم همجوار است.
رفراندوم Referendum
همهپرسی یا رفراندوم، رأی گیری مستقیم از همه اعضای تشکیل دهنده یک سازمان یا جامعه برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کردهاند. هدف همهپرسی پرهیز از قانونگذاری به زیان اکثریت جامعه است. در نظامهای نمایندگی و پارلمانی جدید از همهپرسی تنها برای تصویب قانون اساسی یا تغییر اساسی در رژیم بهره می گیرند، ولی در برخی جوامع کوچک برای همه امور، رأی همگان پرسیده میشود. در کانتون سنتگال سوئیس از 1831 برای قانونگذاریهای عادی مجمع نمایندگان نیز همهپرسی رسم شد و از آن پس دیگر کانتونهای سوئیس نیز برای هر نوع قانونگذاری، همهپرسی را آغاز کردند. بیست و یک ایالت از ایالات متحده آمریکا نیز در 1898-1957 از این روش استفاده میکردند.
دو گونه همه پرسی وجود دارد؛ اختیاری و اجباری. همهپرسی اجباری معمولاً برای تصویب قانون اساسی یا متمم آن است. این قاعده ممکن است در مورد بعضی از قانونگذاریهای عادی نیز، مطابق پیشبینی قانون اساسی، به کار بسته شود؛ مثلاً، در مورد پیشنهادهایی برای افزایش وامهای دولتی یا برخی مسائل بسیار مهم (مانند همه پرسی در فرانسه برای استقلال الجزایر در 1961). در همهپرسی اختیاری نمایندگان مجلس ممکن است با اکثریت قاطع مسئلهای را به رأی عمومی واگذارند و یا دولت، در غیاب مجلس و یا به رغم آن، موضوعی را به رأی عمومی بگذارد.
سكولاريسمSecularism
در قلمرو مدرنيسم، دين و خدا، مركزيت و محوریت خود را نسبت به زندگى اجتماعى و سياسى بشر از دست مىدهد و به صورت مجموعهاى از دستورات و تعاليمى اخلاقى و معنوی شخصى درحوزه فردی درمىآيد. در مدرنیسم به دلیل اعتقاد به اومانیسم، انسان به جای خدا و در جای خدا مینشیند و عقل بشری فراتر از وحی الهی می تواند امور بشری را مدیریت و هدایت کند. بنابراین دین از برنامه مدون و جامع زندگی بشری به «اخلاق» و «معنویتِ» محض، فروکاهش میشود و دین، عاری از کیهان شناسی، جهانبینی، خداشناسی و ایدئولوژی شده و از آن، چيزي جز يك سري برنامههاي اخلاقي در حوزه فردي باقي نميماند..
به دلیل سلطه هزار ساله کلیسا، بر جوامع غربی و غیر عقلانی و ضد انسانی بودن برخی از فرامین وآموزههای ارباب و آبا کلیسا، باعث ظهور جنبش پروتستان (معترضین) گردیده و گام به گام عرصه بر کلیسا تنگتر شد و در نهایت از متن زندگی بشر غربي به حاشیه رانده شد و برخي از اندیشمندان غربی به این نتیجه رسیدند که باید حیات بشری را سکولاریزه کرد، يعنى دين وجود نداشته باشد يا اگر وجود دارد بايد به امرى شخصى و فردى تبديل شود و در محدوده عبادات و احكام فردى باقى بماند و دين (و خدا) نبايد مركز ثقل حيات سياسى و اجتماعى قرار گيرد.
برخی از روشنفکران جهان اسلام هم با الگوبرداری از غرب، به ترویج سکولاریسم میپردازند، غافل از اینکه هم اسلام متفاوت از مسیحیت است و هم علما و روحانیون مسلمان، متفاوت از ارباب و آباء کلیسا. اسلام دینی مترقی است که درکنار وحی، به عقل بشری اهمیت شایانی قائل است و دین و دنیا، علم و ایمان، زهد و ثروت و عقل و وحی را در کنار هم و باهم به رسمیت ميشناسد . اسلام به ایمان بدون علم و معرفت، ارزشی قائل نیست و عقل بشری را درکنار کتاب وسنت، جزو منابع شناخت برمیشمرد.
به نظر میرسد سکولارهای مسلمان، تلاش بیهودهای در سکولاریزاسیون اسلام انجام میدهند چه اینکه اسلام، دین و سیاست را درهم آمیخته میداند و نگاهي اجمالي به احكام و آموزههاي آن اين نكته را تأئيد ميكند.
سوسياليسم Socialism
اين اصطلاح كه از واژة «Social» به معناي اجتماعي، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهاي بسيار دارد، اما تعريف معمول اين اصطلاح را در واژه نامة انگليسي آكسفورد، چنين مي توان يافت: «سوسياليسم ، تئوري يا سياستي است كه هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد - سرمايه، زمين، اموال و جز آنها - به طور كلي، و ادارة آنها به سود همگان است.» اما چنين تعريفي اختلاف نظرها و روشهاي سوسياليستها و مدعيان به شمار هواداري از سوسياليسم را دربارة مفاهيم اين تعريف، روشن نمي كند. به هر حال، يك تعريف بي چون و چرا از سوسياليسم ممكن نيست، زيرا مفهوم «مالكيت و نظارت عمومي» بسيار پیچیده و مبهم است و بر سر آن اتفاق نظر، وجود ندارد.
مهمترين عنصر مشترك نظريه هاي سوسياليست تكيه بر برتري جامعه و سود همگاني بر فرد و سود فردي است. از جهت تاریخي، سوسياليسم ، طغياني است بر ضد فردباوري (انديويدواليسم) و ليبراليسم اقتصادي عصر جديد. سوسياليسم نفي اين نظريه است كه پيگيري نفع فردي، چنانكه هواداران سرمايه داري ادعا مي كنند، خود به خود به نفع اجتماعي مي انجامد، بلكهبه عقيدة اين مكتب، دخالت اكثريت و دولت ، در مقام نمايندة اكثريت، مي تواند نفع عمومي را از دستبرد افراد در امان دارد. بعضي ريشه هاي سوسياليسم را تا نخستين نظريه هاي اخلاقي و ديني ، مشوق برابري و همكاري اجتماعي و يا آرمانشهر افلاطوني، به عقب مي برند، اما سوسياليسم جديد، در واقع، فرآورده مستقیم انقلاب صنعتي است. سوسياليسم يك ايدئولوژي شورنده عليه پيامدهاي انقلاب صنعتي براي اكثريت جامعه به ويژه پروليتارياست. اصطلاح «سوسياليست» به معناي جديد آن، اول بار در 1827 براي پيروان «رابرت آون» ، در انگلستان به كار رفت و اصطلاح «سوسياليسم» در 1832 در نشرية ارگان پيروان «سن سيمون» براي عقايد سن سيمون به كار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمريكا رواج يافت.
سياست Politic
دانشواژه سیاست Politics، از واژه یونانی پولیس به معنای شهر برگرفته شده است و پرسپولیس یعنی شهر پارس. کلمه پلیس هم که امروزه به نهاد حفظ و ایجاد انضباط اجتماعی و نیروی انتظامی اطلاق می شود از این کلمه اقتباس شده است.
کلمه عربی سیاست نیز در لغت به معناي حفاظت و حراست، حكم راندن بر رعيت و حكومت و رياست و داوري و اداره امور كشور به كار رفته است .
سیاست politics، در اصطلاح به دانشی كه موضوع آن مطالعه و بررسي ماهيت و هویت دولت ، حكومت، حاکمیت و پديدهها و نهادهاي سياسي و تمام اشكال قدرت در جامعه انساني است، گفته ميشود.
در اسلام از سياست، اداره و هدايت جامعه بر اساس قوانين الهي و اسلامي به گونهاي كه سعادت دنيا و آخرت افراد جامعه تأمين گردد، استفاده ميشود و در غرب از سياست به عنوان «هنر حكومت بر نوع بشر» يا به تعبیر هارولد لاسکی؛ علمي كه ميآموزد « چه كسي ميبرد، چه ميبرد، چه موقع ميبرد، چگونه ميبرد و چرا ميبرد» ياد شده است.
امام خمینی(س) سیاست را به سه نوع شیطانی ، تک بعدی و الهی تقسیم می کند. ایشان معتقد است سیاست شیطانی، سیاستی فاسد است که بر اساس نگرش مادی گرایانه محض و منفعت طلبی فردی یا گروهی به وجود می آید و از اساس باطل است چون بر دروغ و خدعه و نیرنگ استوار است و از مصالح عمومی و سعادت دنیوی و اخروی مردم به دور است.(نک: صحیفه امام ، ج13 ،431 )
ایشان سیاست تک بعدی را که فقط به دنبال اهداف این جهانی است، جزء ناقصی از سیاست حقیقی می داند و بنابراین رد میکند.
سیاست الهی که سیاست مطلوب نظر امام است ، دارای ویژگیهای زیر است:
1. مجری حدود الهی
2. رعایت مصالح و سعادت دنیا و آخرت مردم
3. مبتنی بر قسط و عدل
4. نفی هرگونه ظلم ، ستم ، استبداد ، استثمار و استعباد
5. عاری از هرگونه مظاهر شیطانی (دروغ ، خدعه و ...)
6. ایجاد جامعه مطلوب اسلامی
صهيونيسم Zionism
صهيونيسم، جنبش يهودي براي به وجود آوردن جامعه و دولتی يهودي در فلسطين است. نام اين جنبش از «كوه صهيون» (آرامگاه داود نبي) گرفته شده كه در اورشليم قرار دارد و نام آن رفته رفته، درروزگار باستان، نماد سرزمين فلسطين شد. يهوديان كه پس از ويراني اورشليم در سال 70 ميلادي، به دست روميان، در سراسر جهان پراكنده شدند. یهودیان ، با وجود پراكندگي، همواره آرزو و وعدة بازيافت «ارض موعود»، چنانكه موسی(ع) آنان را بدان رهبري كرده بود، در خيالشان زنده بود.
صهيونيسم جديد پس از پيدايش موج تازة يهود ستيزي در روسية تزاري و لهستان و ديگر كشورهاي اروپايي (از جمله در قضيه دريفوس در فرانسه) و زير نفوذ موج جنبشهاي ناسيوناليست اروپايي در اواخر قرن نوزدهم پديد آمد. پيشرو آن يك روزنامه نويس مجارستاني به نام تئودور هرتسل (1860-1940) بود.
وي در كتاب «دولت يهود» ، استدلال كرد كه تنها راه نجات يهوديان از آزار دايمي ايجاد يك دولت يهودي است و در 1897 نخستين «كنگرة جهاني صهيونيست» را در شهر بال (سوئيس) برگزار كرد. اما كسي كه بر روي اين نكته پا فشاري كرد كه ملت يهود تنها در فلسطين مي تواند زندگي دوباره يابد، حييم وايزمن (1874-1952) بود. نخستين قدمها براي برقراري «ميهن يهودي» در فلسطين ـ كه در آن زمان در تصرف عثماني بود ـ به جايي نرسيد، تا آنكه، پس از تجزية امپراتوري عثماني و افتادن فلسطين به دست انگليسیها، بر اثر اقدامهاي وايزمن ـ كه بعدها اولين رئيس جمهور اسرائيل شد ـ دولت انگلستان «اعلامية بالفور» را صادر و با درخواست يهوديان براي مهاجرت به فلسطين موافقت كرد. در اين ميان گروههاي مهاجر يهودي از اروپا به فلسطين وارد شدند تا بناي دولت جديد را بگذارند. در فاصلة دو جنگ جهاني و در طول جنگ دوم، به ويژه بر اثر سياست ضد يهود نازيها، يهوديان گروه گروه به سوي فلسطين روانه شدند. اين مهاجرتها و اشغال سرزمین فلسطین ، با مقاومت ساكنین اصلی فلسطين روبرو شد و درنتیجه زمينة جنگ وسيع اعراب و يهود را فراهم كرد. پس از جنگ جهاني دوم، سازمان ملل متحد با تجزية فلسطين و تشكيل يك دولت يهودي در آن موافقت كرد و اين دولت بلافاصله پس از پايان تحت الحمايگي فلسطين و خروج انگليسيها (1948) به وجود آمد و در پي آن نخستين جنگ اعراب و اسرائيل در گرفت. بر اثر اين جنگ، يهوديان پيروز شدند و سرزمينهاي بيشتري ـ بيش از آنچه سازمان ملل تعيين كرده بود ـ را تصرف كردند. بر اثر جنگ و همچنين ترور و كشتار فلسطينینیان، چند صدهزار تن از آنان، از خانه و سرزمين خود رانده شدند و مسألة «آوارگان فلسطين» به وجود آمد .
اشغال فلسطین، زمينة جنگهاي بعدي (1956، 1967، 1973) اعراب و اسرائيل را فراهم كرد. آوارگان فلسطيني با به وجود آوردن «سازمان آزاديبخش فلسطين» و چندين سازمان و گروه چريكي و دسته هاي مخفي و شبه نظامي از 1967 جنگي سخت و بي امان را با اسرائيل، چه در داخل خاك آن و چه در سرزمينهاي اشغالي و در سراسر جهان، آغاز كردند و عليه صهيونيسم در جبهه هاي سياسي و نظامي به نبرد پرداختند.
بنابراین، صهيونيسم كه در ميان هواداران اروپايي يهوديان جنبشي براي يافتن ميهني براي يهود شمرده مي شود، از نظر اعراب و ملتهاي مسلمان و بخش عمدة جهان سوم، مترادف با تجاوزگري و امپرياليسم و غصب سرزميني متعلق به ملتي ديگر است و اسرائيل متحد نيرومندي براي غرب و امپرياليسم آن در منطقه خاورميانه به شمار مي آيد. گروههاي تندرو و متعصب يهوديان صهيونيست، خواهان به وجود آوردن يك كشور يهودي از را قهر و سلطة نظامي هستند كه به اصطلاح «از نيل تا فرات» ادامه داشته باشد.